پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمه،آیینه ی توست یا که ماه؟!که اینچنین،زیبا و شفاف و تماشایی ست...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
کرکوک،دختر بزرگ کُرد بود!به زور شوهرش دادند...شعر: سوران ندارترجمه:زانا کوردستانی...
ابر هم زن است!مگر نه اینکه زمستان می شود،درد زایمان می گیردش و تگرگ می شود...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
احساس می کنم که تو روح منی!چونکه وقتی تو تنهایم می گذاری،پیکرم می میرد!پس چرا تو هی می گویی:- روح دیده نمی شود!شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
اندام تو فرودگاه ست و دل من هم هواپیما!اما افسوس که فرود آمدنم،ممنوع است...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
باد نغمه سرایی می کند،مگر این نیست که به رقص درآمده اند،همه ی شاخه ها...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
زمین و کفش با همدیگر ازدواج می کنند و فرزندی زیبای روی به دنیا می آوردند...اسمش را، رد پا می گذارند.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
یافتمش!نه معدن قارچ و دمەلان!بر آورده کردم،رویاهای شیرین کودکان را نه!رد پایش را گرفتم،دزد کفش نمازگزاران مسجد را نه!بلکه قبر گم شده ی سربازی رادر آن سوی سه گوشه ی جهان! شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
هر روز آدمی را به هلاکت می کشاند،زمانه!شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
بی سواد بودند تمام عشاق نامدار جهان!شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
از گل سر شاخه ی درختان کینه دارد،همه ی فرمانروایان ستمکار...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
همه ی عاشقان جهانحجله ی عشق خود را آذین بستند،فقط من نتوانستم!چرا که در آن زمان، مشغول سرودن شعری برای تو بودم.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
گر به هر سرزمینی گذرت بیافتد،بوی خاک وطن من،به مشامت خواهد رسید.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
شهری نوین بنیان خواهم نهاد که نه جنگ در آن جای بگیرد و نه گرسنگی و نه غم...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
برف که سپید نبود،انفال به آن سپیدی بخشید!شب که سیاه نبود!برادرکشی آن را سیاهپوش کرد...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
انفال آمد و عاشقی را از یاد بردم.و برگه های سپید را با اشک پر کردم...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
صدای آمدن پاییز می آید براستی چند برگ و گل از شاخه و شاخسار خواهند افتاد و به زیر خاک خواهند رفت؟!شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
آسمان رابا موشک های کاغذی بچه ها هم غصب خواهد کرد،جنگ...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
لوله ی تفنگ ها را گلدان خواهم کرد،خاکسترهای بجای مانده از جنگ ها رابرای کودکان سرزمینم به جوهر تبدیل خواهم کرد،تا در دفترهایشان مشق کنند.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
در برگ ریزان، کودکی می گرید،نامش زمستان است!در یخبندان، صدای پای دختری به گوشم می رسد،نامش بهار است!در میان گلزارها، صدای بانویی را می شنوم،نامش تابستان است!در زیر تابش و گرمای شعله های آفتاب،صدای ناله های زنی شوهر مرده را می شنوم،نامش پاییز است...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...