پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من برای رویش یک شاخه لبخند بر لبتصد تبر بستم به پای کهنه تاک قلب خویش......................حسن سهرابی...
باید زیبا بمانمحتی اگر بهار راه خانه ام را گم کرده باشدباید جوان بمانمحتی اگر درختان سبز هزار سالهاز پاییز اندامم عریان شوندتو رنگها را دست من بدهآینه را پیش رویم بگذارو بوسه هایت رافقط برای همین بارخرج گرمای قلبم کنباید زیبا بمانمحتی اگرپوست تنمراه را برای خون بسته باشدبایدبه تو بفهمانمقرمز رنگ قلبم استرنگ پیراهنمرنگ ناخن هایمحتی اگر که تومرا از یاد برده باشی...
آغوش توناب ترین قصه دنیاست،من غصه از این قصه به ایّام ندیدم..حسن سهرابیSohrabipoem...
خسته تر از آنمکه سُرایم غزلی را کهتو در آن باشی.حسن سهرابی...
وسوسه می کند مراخنده بی امان توگنه کنم یا نکنمبا لب چون کمان توحسن سهرابی...
در این فریاد و شیداییهوایم پر ز تزویر استکنون باز آی تو ای جاناکه قلبم گیر زنجیر استحسن سهرابی...
مرد میدانزیر باران، جام رندانبا دو چشم ماه رخشان.خانه ویران، دل گریزان، زیر بارانچشم گریانحال و روز مرد میداندر میان خوشه چیناناین چنین است ای عزیزان.آه از این افسون و میدانجنگ و خون و جان ارزانبی صدا با پهلواناندر میان این رقیباناینچنین است ای عزیزانسرنوشت مرد میدانحسن سهرابی Ibstagram.com/sohrabipoem...
دلم تنگ است و می گویی که می دانیچه سود از گفتنش وقتی که می آیی، نمی مانی...