سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دلم تنگ است و می گویی که می دانیچه سود از گفتنش وقتی که می آیی، نمی مانی...
رنگ چشات دریای من/ زیباترین رویای مندیروز و امروز بوده ای/ همراه فرداهای من!دستی بکش بر موی خود/ آشفته شد دنیای منروی مه ات پنهان مکن/ بن بست شد راههای منهر جای قلبت حک شده/ تصویر ردپای منیک ارتباط کهنه ای ست/ بین تو و شعرای منقلبم درون سینه ات/ قلب تو در دستای منبازی زیبایی شود/ فهمیدن آوای منرحمی بکن بر این دل/ دیوانه و رسوای مندرد و دل دیرینه ای ست/ بین تو و چشمای مندر بدترین ساعات روز/ لبخند تو مأوای منآرامش دنیای تو/ پر...
اقیانوسم، نامم هرچه که باشد فرقی ندارد،هرچه در من بیاندازی باز همانماما نگاهت را که از من بر میداری دنیا به پایان می رسد!مثال لحظه ای می مانم که شهاب سنگ به آن برخورد کرده باشد...من آرامم تا آن لحظه که تو را در خود ببینم!پس نگاهم کن تا جهان در آرامش فرو رود!!!...
از مهربانی پشیمان مباش!پشیمان از این باش که برود یا بروی و در این فرصت کوتاه مهربان نبوده باشی!!!...
تندیس خوشنامیِ تو، بر گردنم آویختمفرسنگ ها دورم ولی، با روح تو آمیختم...
همینکه هر متن و تصویر عاشقانه ای تو را میبرد آنجا که منِ نامهربان بوده ام، تازه میفهمی که چقدر مهربان بوده ام!!!...
صبح زیبای دل انگیزت بخیرلحظه ای آرام گیر و به نواها گوش کنهمچنان لبخند بر لب با نگاه اطلسیچای گرم با عطر هِل ریختم برایت نوش کن...
در آسمان چشمانت پرنده خواهم شدتو اما آفتابت را بتابان میخواهم آن لحظه که دور نگاهت میگردم هیچکس جز تو ، نتواند ببیند مرا...دوست دارم بی هیچ نشانی در من بمانی و بس!...
همسایه ی دیوار به دیوار نخواهمتو سایه ی همراه به دیدار دلم باش...
بگذار بگویند فردا پایان زندگی ستبرای من چه فرقی می کند وقتی از هر فرصتی تا همین لحظه ی اکنونم استفاده کرده ام!خندیده امرقصیده امعشق ورزیده ام...بگذار همه ی بقیه اش بماند برای آنانیکهمنتظر مانده اند،نقاب زده اند،اندوخته اند،...به بهانه ی بهتر بودن و آینده ی بهتری داشتن...من هیچ ندارم جز، همه ی لحظه هایی را که تا امروز زندگی کرده ام،به همان اندازه که به من هدیه شده بود...و فردا در همان نقطه ی پایان ، به زندگی سلامی د...
اتفاقی دیدمت!رنگ لباست هنوز رنگهای مورد علاقه ام بود،سخت نگیر جانم! آنطور که دلت میخواهد زندگی کن...من دیگر حتی آن لباسها را با این رنگها دوست ندارم!می توانستم از آئینه ی جلوی ماشین رفتنت را تماشا کنم، اما...نه شاد بودم از دیدنت ، نه غمگین!لحظه ای به فکر فرو رفتماشتباه نکن به خودم فکر می کردم...به اینکه از کِی آدمِ دیگری شده ام!!!راستی! کتونی هایت را خیلی دوست داشتم با همان مارک همیشگی......