دلم تنگ است و می گویی که می دانی چه سود از گفتنش وقتی که می آیی، نمی مانی
رنگ چشات دریای من/ زیباترین رویای من دیروز و امروز بوده ای/ همراه فرداهای من! دستی بکش بر موی خود/ آشفته شد دنیای من روی مه ات پنهان مکن/ بن بست شد راههای من هر جای قلبت حک شده/ تصویر ردپای من یک ارتباط کهنه ای ست/ بین تو و...
اقیانوسم، نامم هرچه که باشد فرقی ندارد، هرچه در من بیاندازی باز همانم اما نگاهت را که از من بر میداری دنیا به پایان می رسد! مثال لحظه ای می مانم که شهاب سنگ به آن برخورد کرده باشد... من آرامم تا آن لحظه که تو را در خود ببینم!...
از مهربانی پشیمان مباش! پشیمان از این باش که برود یا بروی و در این فرصت کوتاه مهربان نبوده باشی!!!
تندیس خوشنامیِ تو، بر گردنم آویختم فرسنگ ها دورم ولی، با روح تو آمیختم
همینکه هر متن و تصویر عاشقانه ای تو را میبرد آنجا که منِ نامهربان بوده ام، تازه میفهمی که چقدر مهربان بوده ام!!!
صبح زیبای دل انگیزت بخیر لحظه ای آرام گیر و به نواها گوش کن همچنان لبخند بر لب با نگاه اطلسی چای گرم با عطر هِل ریختم برایت نوش کن
در آسمان چشمانت پرنده خواهم شد تو اما آفتابت را بتابان میخواهم آن لحظه که دور نگاهت میگردم هیچکس جز تو ، نتواند ببیند مرا... دوست دارم بی هیچ نشانی در من بمانی و بس!
همسایه ی دیوار به دیوار نخواهم تو سایه ی همراه به دیدار دلم باش
بگذار بگویند فردا پایان زندگی ست برای من چه فرقی می کند وقتی از هر فرصتی تا همین لحظه ی اکنونم استفاده کرده ام! خندیده ام رقصیده ام عشق ورزیده ام . . . بگذار همه ی بقیه اش بماند برای آنانیکه منتظر مانده اند، نقاب زده اند، اندوخته اند،......
اتفاقی دیدمت! رنگ لباست هنوز رنگهای مورد علاقه ام بود، سخت نگیر جانم! آنطور که دلت میخواهد زندگی کن... من دیگر حتی آن لباسها را با این رنگها دوست ندارم! می توانستم از آئینه ی جلوی ماشین رفتنت را تماشا کنم، اما... نه شاد بودم از دیدنت ، نه غمگین!...