جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
عاشق کسی شدم که نمی دانستبرایش گریه کردم و ندیدو رهایش کردم بی آنکه بداند چقدر دل کندن از او سخت بود...
ای عشق ! دَمی بگذر از این کوچه ی ما !؟حجت اله حبیبی...
به نام نامی عشق...به نام جنون به نام باران...و بوی خوش سیب... اگر بارها و بارها بِرانی ام... دوباره به تو برمی گردم...برمی گردم ...و بیشتر از قبل دوستت خواهم داشت......
آن شبخاطرم هستشبی طول و درازشب یلدا که نهشبی پر از دلتنگیشبی از حسرت و آهشب رویای رسیدنبه شبهای دگرشب مستیشب بی خوابیشب راز و نیازشب مهتاب گرفتارشب رسوایی عشقشبی دور از نظر یارشب در خود بودنشبی گیج و کلافهشبی بس حیرانشبی ابریپر از مهر و محبتپر از باراندر آن شب کهمٲیوس حقیقت بودمشب معمّای گرانکه چرا بین من و توبه نامردی زمانچنین فاصله استمن اینجاو تو آن گوشه دنیانگرانبه سرم زدکه...
من طاقتم کمه خودت بمون، برن همه!دلم بغل میخواد!! بیا که خیلی سردمهتو دور شدی ازمولی صدات تو مغزمه…_برشی از ترانه...
هیچوقت فکر نمی کردم برسم به جایی که قلبم به عقلم التماس کنه دیگه بهت فکر نکنهدیگه خاطراتت رو ورق نزنه دیگه تورو بهش یادآوری نکنههرجا میرم هرکار میکنم نمیتونم عادی زندگی کنممیترسم از فردا ، میترسم از آدمامیترسم ازینکه دیگه اعتمادی برام نموندهمیترسم هیچ چیزی اونجور که می خوام نشهمیترسم نتونم مثل آدمای دیگه زندگیمو اونجوری که باید بسازم.گناه من اینوسط چی بود ؟ من اگه میدونستم قراره اینطور بشه هیچوقت عاشق نمی شدم هیچوقت ...
یه جا علی ضیا میگه کسی از رابطه خارج میشه که نفر بعدیش رو روی نیمکت ذخیره ها نشونده باشه و گرم کرده باشه...ولی منی که از رابطه خارج شدماینو قبول ندارم چون من همونی بودم که رو نیمکت ذخیره ش نشونده بود و وقتی متوجه این موضوع شدم راهی جز ترک رابطه نداشتم پس همیشه اونیکه میره مقصر نیست شاید واقعا به جایی رسیده که جز رفتن راهی نداشته... فرشته مقتدر...
تموم اون وقتایی که من اشک می ریختم و تو با یکی دیگه میخندیدی تموم اون وقتایی که من قلبم درد داشت رو تخت مچاله شده بودم و تو کنار یکی دیگه حالت خوب بود تموم وقتایی که من دلتنگت بودم و تو دستای یکی دیگرو گرفته بودی شاید یه روز من یادم بره آلزایمر بگیرمولی بخدا که خدا یادش نمیره فرشته مقتدر...
اولش خیلی ناراحت شدماولی بعدش که فکر کردم دیدم بودنت چی به زندگیم اضافه کردکه نبودنت ناراحتم کنه؟! اینوسط فقط من بودم ، همش من بودم اونی که عاشق بود من بودماونی که وجودشو گذاشت وسط من بودم می دونی اونقدر بودم که نذاشتم نبودنم حس شه مقصر من بودم که با اشتباه اولت نذاشتمت کنار فکر کردم ببخشم فرصت بدم درست میشی اما خب بهم فهموندی ذات آدما تغییر نمیکنه... فرشته مقتدر...
من همیشه تظاهر کردم که فراموشت کردم حتی بارها خودمو گول زدم که دیگه جایی تو قلبم نداری و دلم برات تنگ نمیشه اما هر اتفاقی که تو زندگیم افتاده یا هرکاری رو انجام دادم همه وجودم آرزوش بوده که کاش تو هم بودی و خب این یعنی هنوزم ادامه داری و هنوزم وجودم پر از توعه... فرشته مقتدر...
داشتم با خودم فکر میکردم که چی بگم بهت تا بتونه تورو توصیف کنه بعد به این نتیجه رسیدم که تو مثل یه خونه ای.خونه ای که وقتی از همه جا خسته میشم دلم میخواد پناه بیارم بهش.تو یه دلگرمی بزرگی که هرچقدر سختی پیش بیاد تو دلم میگم تو رو که دارم .و نمیدونی این تورو دارم چقدر منو قوی می کنه و چقدر بهم انگیزه میده نمیدونی چقدر بودنت به قلبم حسِ خوب منتقل می کنه.تو مثل اون خنده های شیرینِ رسیدن به آرزوهایی تو تکیه گاه روزای سختی .تو یه ستاره...
از لحاظ روحی نیاز دارم صورتمو با دوتا دستات بگیریتو چشام نگاه کنی و بگی دیدی این دوری تموم شد ، دیدی بلاخره عشق کار خودشو کرد فرشته مقتدر...
بعداز سال ها فهمیدم جز من پای یکی دیگه وسطه...اون دختره میدونست نفر سوم رابطه ست ولی منی که عاشق تر بودم بی خبر بود .اون می دونست اما موند چون براش فقط تو رابطه بودن مهم بود فقط نیازاتش مهم بود .رابطه مون لانگ بود اما با تموم وجودم عاشقش بودم .هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونه دوست داشتن من رو توصیف کنه .وقتی فهمیدم گله کردم برگشت بهم گفت خودخواهی... از من دوری و انتظار داری جز تو با کسی نباشم تا نیازاتمون برطرف شه :) در...
مقصر اصلی داستانمون من بودم وقتی نادیده گرفته شدم بیشتر نزدیکت شدموقتی حوصله حرف زدن با منو نداشتیبیشتر حرف زدم وقتی دلت نخواست منو ببینی بیشتر عکس دادم وقتی نخواستی صدامو بشنوی بیشتر ویس دادمو زنگ زدم وقتی حسی بهم نداشتی اندازه دوتامون دوست داشتم آره مقصر تو نبودی من بودم که غرورمو قلبمو همه وجودمو دو دستی گذاشتم زیر پاتمقصر من بودم فرشته مقتدر...
یجوری باهات همه چی قشنگ بود که حتی مغزم یه ثانیه هم نمیتونه به این فکر کنه اولین هایی که باهات تجربه کردم رو با یکی دیگه دوباره مرور کنم.اگه میدونستی رفتنت با زندگیم چیکار می کنه هیچوقت نمیرفتی هیچوقت... فرشته مقتدر...
شاید هیچوقت سر انتخاب اشتباهم نتونم دیگه انتخاب کنم شاید دیگه نتونم اونجور که دوست داشتم زندگی کنم حس الانم حس از دست دادن نیستحس الانم دردناکهحس رهاییه ، رهایی از یه انتخاب اشتباه که سال هابیخودی داشتم تنهایی میجنگیدم واسه تویی که میجنگیدی واسه یکی دیگه...هربار بهش فکر می کنم تو یه قسمت از حافظه مغزم سیلی میخورمو ب خودم میامبعد از تو اون روشنایی که تو قلبم بود دیگه نیست حس میکنم درونم خیلی تاریکه قلبم دیگه نوری نداره ذوقی ن...
آندره ژید :آری عشق که نباشدشرارت بر ما خواهد تاخت.از کتاب سمفونی پاستورال...
تفسیر بی تو بودنبرایم ممکن نیستو هر شب این خاطره ی عشق توستکه در من بیدار می شودجای خالی احساستسرشار از گل های شادی استکه از باغچه ی خاطرات توشکوفه می دهندو من در امتداد هر شبهمراه با ثانیه هاییکه بوی دلتنگی می دهنددر انتظار استشمامعطر حضورت می نشینمبیا که می خواهمتمام واژه های عشق رابا لب های توزمزمه کنممجید رفیع زاد...
حالم تماشایی ستدرگیر دوست داشتن توامدرگیر خواستنتبا تووووتمام ثانیه های منشیرین و رویایی ستباور کن که تو رافراوان تر از عشقدوست می دارم......
دوست داشتن تودر وجود من استخاکش، آبش، نورشزندگی و خیالش با عشقبا هم آمیخته است.تو همچو نفسی هستی که در جانمهمان سویی هستی که در چشممهمان تپشی هستی که در قلبمو همان فکری هستیکه در سرم جریان دارد....
زندگی بی عشق توواسه من مثل دیدن بی دوچشمه ماه من...
هنوزم هروقتیکه حال منومیپرسی یه جورخاصی میشی نگاهت میدزدی خجالتی بودنم حدی داره عزیزم کناربذارشرمت حس نکنم غریبم...
دلتنگی هایم ، اشک هایم ، غر زدن هایم ؛همه اش بماند برای بعد...تو از وجدانت بگو؟!وقتی دست های یکی دیگر را گرفتی،درد اش آمد؟ یا حالا که با کسی دیگر بلند بلند میخندی حالش خوب است ؟ اصلا مرا به یاد دارد ؟ دوست داشتنم را دم گوش ات زمزمه می کند ؟ یا نکند او هم با من مُرده است؟ فرشته مقتدر...
نمی دونم چند شب باید بگذره تا من دیگه به خودم نگم تحمل کن امشبم میگذره دوباره صبح میشه و نمی دونم چند روز باید بگذره کههرصبح ب خودم بگم کم نیار بلاخره شب میاد و تموم میشه امروز ...نمی دونم چقدر باید اینجوری روزو شبا بگذره تا تموم شهولی کاش وقتی برگردی اونموقع بتونم نخوامت کاش بتونم بگم رفتی من شکستم بد جایی خودتو ازم گرفتی کاش بتونم بگم نمیتونم ریسک کنم بیای بعد دوباره بری نابود بشم کاش احمق نباشم ذوق کنم بخاطرت دو دستی قبولت کنم...
ماهِ گریان خورشیِ رقصاندر آن هنگامکه شب, خورشیددر آن سوی زمینبرای خود می رقصدمرا درد عجیبیست در دلغمی سنگیندر سینهکه جانم را گرفتهغمی که با بودنشدل هر لحظه می لرزدو اشکهایم سرازیربر گونه می لغزدو این دردیست که تنهاییبه هر چه غم در این دنیاستمی ارزد..هیچیک...
گل آفتابگردانبیا ایگل آفتابگردانرخ خودبه من بگردانمنم آنخورشید تابانکه عشق خودنمودی هر باربه سوی او نمایانتو نه همانیکه هر دمبه نگاه پر تمنّابه خواهش و تقلّابه غلیظی عشق مجنونبه قساوت دل پر از خونسبکبال و عاشقانهدل انگیز و خالصانهعشق خود بی بهانهبه رهم نمودی عریان؟؟چرا رو گرفتی از منابروها گرفتی در همردّ بغض بر گلویتشده جاری در چشمانتشده جاری در چشمانتهرچه آه و محنت و غمنکن این چنین تو ب...
تو همون آدمی بودی که دستمو گرفتو منو از جهنم کشید بیرونبهشت رو نشونم داد تموم حس های قشنگ رو آرامش رو ، خوشبختی رو ولی آخرش با همون دستاتمنو پرت کردی تو جهنمی که خیلی بدتر از جهنمیه کهازش بیرونم کشیده بودی ... فرشته مقتدر...
یه روز میاد که من بی حس میشم زمان دردمو خنثی می کنه دیگه همه چی عادی میشه اونروز تو به خودت میای میبینی هیشکی مثل من دوست ندارهدلت تنگ میشه واسه حرفای قشنگ من دلت تنگ میشه واسه صدام واسه نوشته هام واسه همه خاطرات قشنگی که باهم داشتیم اونروز میای ولی من دیگه نیستم میای میبینی یه آدم دیگه ام یه کسی که دیگه حرفاش قشنگ نیست دیگه جونی براش نمونده تا برات بده یه روز میای میبینی که خیلی دیره خیلی... فرشته م...
ازش خداحافظی کردم و هیچی نگفتتا صبح چشمم به گوشی بود منتظر بودم پیامم بدهبگه نرو ، بگه بمون بگه منم دوست دارم...ماه ها داره میگذره و من هنوزم منتظرشم... فرشته مقتدر...
یادمه بهت گفتم اگه بری میمیرم.حالا که داری میبینی زنده مخواستم بگم مردن این نیست که قلبت نکوبه و نفس نکشی...گاهی وقتا مردن یعنی نخندیدن ، شاد نبودن ، بی حوصله بودن ، همیشه به یادش بودن... فرشته مقتدر...
می خوام بدونی بودنت اونقدر برام با باقی بودنا فرق داشت که با وجود تموم زخمایی که به قلبم زدی و تموم دردایی که به جونم انداختی بازم نمیتونمکسیو به جای خالیت بیارممی خوام بدونی از سمت من اونقدر همه چی قوی بود کههنوزم با اینکه نیستی بازم دارم با درد نداشتنت زندگی میکنم می خوام بدونی با اینکه نمی خوامت ولی نمیتونم عاشقت نباشمبا اینکه باید متنفر میشدم ازت اما نیستم نمیتونم باشم تا بوده بغضت اشک من بوده و لبخندت قهقه م مگه من چند با...
بیا جاهامونو عوض کنیم من دروغ بگم تو باور کنخیانت کنم تو چشاتو به روش ببندبازیت بدم تو فکر کن واقعی دوست دارمبی محلی کنم تو بیشتر سمتم بیابیا کمی جای من باش شایددرد منو احساس کنیبیا جای من باش منم جای توببین میتونی راحت به زندگیت برسی میتونی دوباره اعتماد کنی و عادی باشی میتونی بخندی یهو وسط خنده هات بغض گلوتو نگیرههمین یبار قرار بود زندگی کنیم که حقشو ازم گرفتیبیا کمی جای من باش شاید بفهمی حالِ منو... فر...
بهش گفتم مهم نیست تهش چی میشه مهم اینه الان حالمون باهم خوبه اونقدر همه چی خوب بود که به بعدش فکر نمی کردم خیال میکردم حتی اگه نباشه بازم روزایی که باهم داشتیممیشن بهترین روزای زندگیم که تا آخر عمرم فکر کردن بهشون لبخند رو لبام میاره.ولی تهش واقعا مهم بود تهش خیلی مهم بودتهش الان شده یه بغض ته گلوم تهش الان شده قلبم به مغزم التماس می کنه خاطره هاشو یادآوری نکنه می دونی تهش خیلی مهمه اینکه چجوری تمومش کنید مهمه اینکه چی از ...
بلاخره رسیدیم آخر خط جایی ک فکر نمی کردم اینطور برسیم...فکر نمی کردم وجودمو بهت بدم بعدش دیگه نتونم پسش بگیرم فکر نمی کردم وقتی روحمو دادم بهت دیگه نتونم زنده ش کنمفکر نمی کردم امانت دار خوبی برای قلبم که خونه ی تو بود نباشی. اونقدری بهت اعتماد داشتم اونقدری باورت داشتم که میگفتم تو دنیا تنها آدمی که واقعیه تویی نمی دونم چیشد که همه چیزم شدی و نمی دونم چی شد که هم خودتو ازم گرفتی هم خودمو ازم .الان دیگه نه تورو دارم نه خودمو...آرو...
هی خاطره هامونو مرور میکردم هی میخواستم لبخند بزنم هی اشکام می ریخت...راستش وقتی فهمیدم دیگه نمیتونم بخندم خواستم ازت متنفر شم ولی نشد نتونستم...این اواخر اونقدر همه چی سخت بوده احساس میکنم مدتیهکه آدم دیگه ای داره این وضع رو تحمل می کنهمن باید قبلا مرده باشم. فرشته مقتدر...
من تا جایی که تونستم باهات خوب بودم تا جایی که تونستم دوست داشتماونقدر بهت خوبی کردم که اگه یه روز بد شدیمقصر من نباشم که اگه یه روز خواستی بری دلیلی نداشته باشیمن هیچ بدی در حقت نکردم فقط زیادی عاشقت بودم و این زیادی دوست داشتنه تورو اونقدر از عشقم مطمئن کرد که راحت تونستی چشماتو رو همه چی ببندی... فرشته مقتدر...
وقتی ازش خداحافظی کردم خندیدراستش رو بخوای دلم براش سوختچون میدونستم پیش خودش فکر می کنهاینبار هم مثل دفعه های قبل یا خودم سمتش میرمیا اگه بیاد قبولش می کنم و دوباره همه چی مثل سابق میشهفکر می کرد چون عاشقش هستم هیچوقت نمیتونم ازش بگذرمدلم براش سوخت چون نمیدونه برای همیشه تو قلبم دفنش کردمآدم هرچقدر عاشق باشه تا یه جایی صبورهبعدش دیگه بارو بندیلش رو جمع می کنه و واسه همیشه می ذاره میره... فرشته مقتدر...
گل آفتابگردانزلف خود گرفته پنهانسر ذره ای حسادتبه ستیز گشته با مندگر دست بکش ز گریهرخ خود به من بگردانبزن لبخند دلبرانهبزن بر این فراق پایان.هیچیک...
چه میکند این عشق...تو را آرام در دل صدا می زنم؛شمعدانی ناز می کنداطلسی لبخند می زندرویا بافته میشود!و تو میرسی از خیابانی کهبه سمت آغوشم یک طرفه است!⚘⚘...
سحرِ حصاراز خودتخطی بکشبر دور منسِحر گردمشَوَم محصور توای یارِ منمحصور عشقِنازنینی مثل تواندازه ی دنیابگردم گرد توخط خود خوانا بکشای عاشق زیبا سرشتتا کشم منّت تو رادر جهنم هم بهشتخط تو بر دور منشاید به ظاهرکوچک استلیک دنیا و آخرتپیش آنناباورانهمضحک استمن اسیرت گشتمو حیران توگر نبینم من تو رامی شوم ویران توعشق منلحظه هایمبی تو هیچند و ملولگر نباشیپیش احساسم شَوَمغمگین و رسوا و خجول...
نور عشق است که از پنجره ها تابیده به سرش گل زده گلدان و به او خندیده پنجره باز به گلدان نظر انداخته استطاقچه عاشقی پنجره را فهمیده اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
در کتابخانەی زندگیدنبال دو کتاب گشتماول: کتاب دوستی بی منت.دوم: عشق بدون خیانت.به من گفتند: در قسمت کتاب های تخیلی دنبالشان بگرد!.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
فاصله ها هرگز مانع فراموش کردنمان، نمی شود...مهم قلب هایمان هست که از پشتِ فاصله ها برای هم می تپد !!❤️...
هر زن شروع یک شعر است... عاشقانه ایی به بلندای موهایش! کافیست بافتن را بلد باشی...دنیاکیانی...
دوستت دارم.... و گره این عشق با دندان هیچ اتفاقی، باز نخواهد شد. دنیاکیانی...
زنان را مردان عاشق زیباتر میکنند، پشت زیبایی هر زن مردیست، که ساعتهادر آینه به او نگاه میکند.دنیاکیانی...
عشق را کسانی فهمیدند! که در میان انبوه مردم... معشوق خود را بوسیدند. دنیاکیانی...
اگر روزیکتابی درباره عشق بنویسم... تمام صفحه هایش را خالی میگذارم! و در آخرین صفحه مینویسم: عشق یعنی قبل از لب هایش،زخمهایشرا بوسیده باشی.دنیاکیانی...
عشق من به تو بی حد و مرز است...
اگر تو را بخواهد با همه یِ دین و دنیایش؛خرابی هایِ روزگارانش کنارت می آید؛می ماند...تمام نمیشود از تو.و برایِ بدست آوردنت با همه ی دنیا میجنگد.اگر تو را نخواهد...از عالم و خاتَم ؛سپاهِ عظیمی میسازد در راسَ ش قرار میگیرد و همه شان را ملزم میکند که تک به تک؛و یک تنه با تو بجنگند.اینجاست که معادله یِ عشق؛به همین راحتی حل می شود...