پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در نبود تونجوای عشقتهمیشه از خانه ی احساسمشنیده می شودای دلیل تپش های قلبمبیا با فانوس چشم هایتشعله بر جانم بزنو چون ساحلی بی قرارآغوش باز کنتا که یک عمر برایتدریا شوممجید رفیع زاد...
و من هر روزمحتاج یک لحظه نگاهم از توتا تولد دوباره ام رادر آینه ی چشم هایتجشن بگیرممجید رفیع زاد...
حالم بد استاز این عصرهای بی حوصلهوقتی حضور سبزت رادر هیچ کافه اینمی شود لمس کردو باید به ناچارخیال شیرین آمدنت رابر تن دلتنگی هایم ببافمو فراموش کنمکه نیستی وندارمتمجیدرفیع زاد...
قسم به شکوفایی لبخندکه خورشید تابان صبحاز گوشه ی لب های توستکه طلوع می کندبرخیز جانمتا که روزم روشن شودبا تبسم عاشقانه ی تومجید رفیع زاد...
تفسیر بی تو بودنبرایم ممکن نیستو هر شب این خاطره ی عشق توستکه در من بیدار می شودجای خالی احساستسرشار از گل های شادی استکه از باغچه ی خاطرات توشکوفه می دهندو من در امتداد هر شبهمراه با ثانیه هاییکه بوی دلتنگی می دهنددر انتظار استشمامعطر حضورت می نشینمبیا که می خواهمتمام واژه های عشق رابا لب های توزمزمه کنممجید رفیع زاد...
صفحه ای دیگراز روزهای نبودنتدر غروبی غمناک ورق می خوردای کاش بودیتا به واسطه ی طلوع نگاهتزلال ترین شبنم شادیاز چشم هایم می باریدو شیرین ترین تبسم خوشبختیبر روی لب هایم می نشستمجید رفیع زاد...
هیچ عطاری نداردعطری از موی تو راباغ گل در حسرتیک تار از آنگیسوی توستمجید رفیع زاد...
جاودانه ترین بهارلذت دیدار توستبیا با عطر نفس هایتمرا به صرف عشقمهمان کنتا که در آستانه یاین فصل سبزشکوفه ی احساس مان راجشن بگیریممجید رفیع زاد...
آخرین برگ از دفتر زمستانورق می خوردو رایحه ی مهراز انتهای کوچه ی اسفندبه مشام می رسددیگر گذشتآن ازدحام دلشوره های تلخو آن نیمکت های پوشیده از برفاینک بهارمژده ی حلاوت نگاهت رابه قلبم می دهدتا به شکرانه ی این عشقترنم باران رابه نظاره بنشینیممجید رفیع زاد...
به وقت بغض های هر شبتمام کوچه پس کوچه های شهر رابه امید معجزه ای از عشقعاشقانه قدم می زنمو تو را می خوانمای کاش همچون خوابی خوشبه استقبال چشم هایم می آمدیتا بیش از این نبودنت رافریاد نمی زدممجید رفیع زاد...
در امتداد ساعت صفربه دیوار شب تکیه می دهمو بهار آمدنت راانتظار می کشمای کاش بودیصدای احساس قلبم رادر حصار بازوان تو می شنیدمتا ذره ذره ی وجودمعطر تو را می گرفتمجید رفیع زاد...
شب که می شودنبض ثانیه ها رابه عقربه های ساعت قرارکوک می کنمو به انتظار معجزه ایاز عشق می مانمتا که در قعر آغوشتماوا بگیرممجید رفیع زاد...
ثانیه های نبودنتچقدر تلخ می گذرندوقتی که هیچ رد پایی از چشم هایت رامیان شعرهایم نمی بینمای کاش نگاهتاز عاشقانه هایی که برایت می سرودمپنهان نمی ماندتا اینگونه میان واژه هابه دنبالت نمی گشتممجید رفیع زاد...
شب که می شودشانه به شانه ی ماه قدم می زنمو میان سکوت مبهم شهرغرق می شومبیا و آرامش نگاهت رابه چشم های همیشه نگرانمهدیه کنکه من بی صبرانهدر انتظار طلوع چشم های تواممجید رفیع زاد...
دل انگیزترین نغمه ی زندگیسکوت نگاه توستوقتی که با هر مژه بر هم زدندوستت دارم هایتبه قلبم هدیه می شودمجید رفیع زاد...
هر شب به آرزوهایی می اندیشمکه همه اشک می شوندای کاش نفس هایت برای من بودتا آرامش رامیان آغوشت تجربه می کردمو عشق با آتش بوسه هایمانشعله ور می شدتا اینگونه در آینه ی تنهاییشاهد مرگ لبخندبر روی لب هایم نمی شدممجید رفیع زاد...
نداشتنتاوج ویرانی استکه بر سر آرزوهایمآوار می شودمجید رفیع زاد...
هر شب در بستر تنهاییبه شوق نور نگاهتبه خیالت سفر می کنمو غروب غم هایم رابه قلبم نوید می دهمبیا که مدت هاست می خواهمشاهد طلوع عشقبا چشم های تو باشممجید رفیع زاد...
چه لذتی داشت بهاراگر عشق با دست هایشگره دوری مان را باز می کردتو از جاده ی انتظار می رسیدیو پر مهرتر از بارانبر من می باریدیبذر دوست داشتنتدر باغچه ی سبز دلمجوانه می زدو آنگاه شکوفه های بوسه امبر روی لب هایت می نشستمجید رفیع زاد...
هر روز عصربه امید در آغوش گرفتن دست هایتقهوه را بهانه می کنمو میان دنج ترین کافه ی شهرقدم های فاصله ات را می شمارماما افسوسهمیشه فنجانم را تلخ سر می کشمو دست هایمانتظار را ملاقات می کنندمجید رفیع زاد...
هر صبحدل انگیزترین واژه هایم رابه اشتیاق طلوع نگاهتکنار هم می چینمتا سبزترین غزلم رابا چشم های توبسرایممجید رفیع زاد...
یلدا ، نوروز ، بهارتقویم برای ماهمان پاییز است !روزهایی زردو صورت هاییاز سیلی سرخ شدهیلدا ، شب پیوند مابا پاییزی دیگر است !مجید رفیع زاد...
پاییز فصل ضیافت هاییاز جنس ماندن بودوقت رقصیدن برگ های سرخو فصل نوشیدن قهوه ی یکرنگیای کاش بودیتا برای تمام دلتنگی هایمترانه می خواندیو چون پاییزفصل دلخواه من می شدیمجید رفیع زاد...
در نبود تووسعت تنهایی ام رادر آغوش می گیرمو بر شانه های شبتکیه می دهمتا حرف های نگفته امبه وقت دلتنگیاز چشم هایم ببارندمجید رفیع زاد...
تو از کنار چشم هایم می رویاما من با نگاهی خیسدر کوچه های تلخ این شهربه دنبال صدای نفس هایت می دومای کاش بودنت تمام نمی شدو هوای رابطه ی مانهمیشه آفتابی بودتا به جای رقصیدن ابرهای سیاهپرواز تو رامیان آسمان قلبمتماشا می کردممجید رفیع زاد...
هر شب دلهره ی نداشتنتخواب را از چشم هایم می ربایدای کاش نبودن هایت تمام می شدو قلب هایمان در آغوش هم می تپیدباران احساساز ابر چشم هایم می باریدو تو با گرمی دست هایتدلم را قرص می کردیبرای همیشه داشتنتمجید رفیع زاد...
آمدنت مانند بهارو همچون رنگین کمان بعد از بارانزیباستو ای کاشدر اوج این همه زیباییبه مهمانی من می آمدیمیان تمام لحظه هایمتکرار می شدیتا هر ثانیهدوست داشتنت رابا تپش های قلبماعتراف می کردممجید رفیع زاد...
شبیه حرف هایت نبودیاما منهمیشه پای حرفم ماندمو چه سخت استافتادن از چشم های کسیکه یک عمر نگاهتبه دنبالش می دویدمجید رفیع زاد...
هر شب کابوس نداشتنتبه استقبال من می آیدای کاش با بودنتآرامش را به جان لحظه هایمهدیه می کردیتا میان شعله های احساس آغوشتآرام می گرفتممجید رفیع زاد...
هر روز باور داشتنتکمرنگ تر می شوددیگر هیچ واژه ای در ذهنمبرای نوشتن از تومتولد نمی شودقلمم می گریدبرای شعرهایی کههرگز سروده نخواهند شدبیا باور کنیمکه عشق بین ماحرفی برای گفتن نداشتمجید رفیع زاد...
نیستی اما مننقش لبخند تو راقاب گرفته امچه به هم می آییممن و دیوار و سکوتمجید رفیع زاد...
بغض تلخ نداشتنتهر شب گلوی شعرهایم را می فشاردکجایی ببینی ؟که چگونه واژه های احساسمدر تب لب هایت می سوزندواژه هایی که با لب های تو شکوفه می دادندو با آفتاب نگاه تو قد می کشیدندافسوس که نیستیو ثانیه ها نفس واژه هایم را می گیرندو برای همیشه هوای شعر گفتن از سرم می افتدمجید رفیع زاد...
شانه هایمعطر موهای تو را می دهندچه خوب است که نبودنت رامی توان استشمام کردتا همواره امید آمدنتدر من نفس بکشدمجید رفیع زاد...
در امتداد صفر عاشقیاندوه نداشتنتدر من جوانه می زندای کاش آمدنتهمچون خواب همیشگیتعبیر می شدتا دلتنگی هاییکه در قلبم ریشه کرده اندبه چشم هایتگره می خوردمجید رفیع زاد...
شب است و آغاز دلتنگیحجم نبودنتاز چشم هایم پیداستو مژه هایمسرشار از باران خاطرات توستاما چه غم شیرینی استکه به امید نفس کشیدنمکنار چشم هایتدر انتظار مهر نگاه تو باشممجید رفیع زاد...
برای رفتنتتقدیر را بهانه نکناز زمانی که مرا سرد در آغوش گرفتیفهمیدم ؛ مدت هاست که قلبتجای دیگری نفس می کشدمجید رفیع زاد...
هر شب به وقت عبادتمیان محراب عشقبا هر قطره از اشکم تسبیح می زنمو تو را از خدایم تمنا می کنمبیا که در ابری ترین روزهای زندگیمحتاج آفتاب نگاه تواممجید رفیع زاد...
به عشق روضه ی اربابدر ماه محرمیک قیامتگریه در راه استآنقدر که مزه یاشک حسین (ع)شیرین استمجید رفیع زاد...
هر شب بغض در من طلوع می کندو خزان دست از سر آسمان چشم هایمبر نمی داردبیا عشق را در من زنده کنتا که همچون نهالمیان دامنت سبز شومبیا که من در انتهای هر شبمبهار آمدنت راانتظار می کشممجید رفیع زاد...
شب های بی تو بودنمسرشار از عاشقانه های توستوقتی که هوای خواستنت رابه خیالم گره می زنممجید رفیع زاد...
هر روز با واژه هایی دلتنگدر پشت دیواری از تنهایییادت را زمزمه می کنمو خاطراتت را می بوسمای کاش کنارم بودیو ردی از نگاهت رامیان دل نوشته هایم می دیدمتا به جای واژه ی دلتنگیردیف شعرهایم می شدیمجید رفیع زاد...
هر شب کنار بساط دلتنگیبا خیالت خلوت می کنمو به آرزوهایی می اندیشمکه تنها با تو محقق می شدندای کاش که یک شبمهمان خلوتم می شدیتا برای چشم هایت بداهه می گفتمو دستانم در آغوش موهایتبه خواب می رفتمجید رفیع زاد...
در انتهای کوچه ی بهارمرا بخوان به بن بست آغوشتتا در امان باشم از سوز فراق مجید رفیع زاد...
هر صبحبا صدای پای آفتابو با عطر نفس هایتبر می خیزمو چه روز عاشقانه ای استوقتی که با ترانه یدوست داشتنم می رقصیو من گل عشق رااز لب های تو می چینممجید رفیع زاد...
تمام شب هایمسرشار از رایحه ی خیال توستعطری آغشته به عشقکه تنها مرهمدلتنگی های من استمجید رفیع زاد...
در انتظاری شیرینشوق وصالتهمچون کبوتری از بام قلبم پر کشیدای کاش انتظارمانپایان خوشی داشتتا به دور از هیاهوی فراقلذت آغوش رابه دست هایمان هدیه می دادیممجید رفیع زاد...
در بی تو بودن های شبانهخیال تونوید نگاهت رابه چشم هایم می دهدخدا را چه دیدیشاید که یک شبدر پس سوز تنهاییمیان عمق نگاهتپناه گرفتممجید رفیع زاد...
هر شبکنار خیالت می نشینماما نه شانه ای برای تکیه می بینمو نه دستی برای نوازشچاره ای نیستجز آنکه همراه با خیالی واهیاز شب عبور کنمتا در سپیده ای دیگربه دنبال آرزوهایگمشده ام باشممجید رفیع زاد...
یادتهر شب کنار پنجره ی تنهاییمرا می خواندو من با نگاه منتظرمپناه می برم به آغوش شبجایی که ابر انتظارقطره قطره نداشتنت رابر من می باردمجید رفیع زاد...
باز جمعه ای دیگرو من همراه با غروبی سردبه امید آمدنتبا غم نبودنت نفس می کشمو زیر بارش بارانی از دردخیس می شومبیا با دست های پر از مهرتابرهای دلتنگی را کنار بزنو آسمان خاموش قلبم رابا شکوه لبخندتستاره باران کنمجید رفیع زاد...