پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در پس همهمه این همه درد لای این زخم عمیق پشت هرگریه و شب بیداری تو مرا زنده نگه میداری.... دنیاکیانی...
تو همانی تو همان! اتفاق خوبی... که یقینا روزی...بین آشفتگی این همه فکر! در دلم می افتی....
دوستت دارم.... و گره این عشق با دندان هیچ اتفاقی، باز نخواهد شد. دنیاکیانی...
زنان را مردان عاشق زیباتر میکنند، پشت زیبایی هر زن مردیست، که ساعتهادر آینه به او نگاه میکند.دنیاکیانی...
محبوب من: سرانجام روزی پازل بودنت را کامل خواهم کرد.حتی اگر مجبور باشم وجودم را برای تکمیلش تکه تکه کنم... دنیاکیانی...
گفتم:غم و اندوه ریسمان می شوند و پدر آدم را در می آورندگفت: دستت را به من بدهگفتم :حرفم را پس می گیرمچیزی یادم نمی آید چیزی جز شادی وجود ندارد.مهدیه باریکانی...
هُرمِ نفس هایتاین، منم که؛هر شب را با تو صبح می کنداِی ناآشناترین آشنایِ من و هر روز این انوارِ طلاییِ خورشید نیست که مرا از خواب بیدار می کنند، بلکه؛ هُرمِ نفسهایِ تُو ست که از هزاران فرسخ آن طرفتر بر گوشِ جانم می دمند.درود می فرستم بر آن دو چَشمِ خمار و خواب آلوده ات، با آغازِ هر روز؛که خیره گشته اند در چَشمانم؛ از دوردست ها.و درودهایی بیشتر نیز میفرستم؛ بر آن صدایِ آتشینِ خَش دارتکه تنها؛ جانِ من است که آن را می...
شاعرانِ عاشق پیشه یِ خسته دلروزگارِ ملال انگیز، رخوت بار و گَندی ست که؛همهِ مان را شاعر کردهشاعرانی عاشق، شایدم عاشق پیشه؛با معشوق هایی خیالی. می نویسیم، می سُراییم، شاید به چشمِ معشوق یا معشوق هایمان بیاید.معشوق هایی که با آنها عاشقی ها کرده ایم، چه دل ها که نداده و چه قلوه هایی که نستانده ایم.چقدر زیر باران هایِ خیالی شانه به شانه یِ هم قدم زده ایم. در بسترهایِ خیالی همآغوشی کرده ایم. حتی گاهی مادر شده ایم، پدر شده ا...
تمام شب را بیدار بودم تمام شب تاریک رابه پنجره ای سرد می نگریستم که مال من نبود اما نور کوچکی که از آن می آمد قلب مرا نشانه گرفته بود..نور کوچک منگاهی صبر میکنم همه چیز سیاه و سرد شود تا بتوانم دوباره ببینمتتو آنقدر کوچک و زیبایی که برای دیدنت باید به استقبال تاریکی رفت!..نور کوچک من من تو را با چشم هایم نمیبینم برای دیدنت دیدگانم را میبندم و قلبم را قلب کوچک خودم را به تو میدهم و تو به من قلبی باز میدهی که دیگر در بدن...
تا زمانی که تن عریانت به تن عریانم نخورده بود ،میشد تحمل کرد از روزی که تنِ تب کرده ام را در آغوش کشیدی و لب برلبم نهادی دیگرنمیشود تحمل کرد تا چشمانم به چشمان خمارت نخورده بود میشُد تَحمل کرد میدانی نمیشود تحمل کرد دیگر نمیشود از تنت دور بود دیگر نمیشود پیشانیت بوسید و از لبها گذشت ، لبهای اَتش کرده ام لبهایت را میخواهد تن تَب کَرده ام تنت را میخواهد این چنین گویم تمام وجودم تورا میخواهد ای یار جفا کارِ مَن :)...
لحظه ی عجیبی ستآنجا که با یک آیه، محرم ترینش می شوی... با یک بله، نزدیک ترینت می شود! آن لحظه برآی طرح چشمآنت در آینه، قابلیت این را داشتم که بمیرم؛اما زندگی درکنار تو تازه آغاز شدهزندگیمان تازه آغاز شده:)...
می خواهم بدانی که ترسی از مرگ ندارم؛ تمام ترسم از این است، زمانی به سراغم بیاید که من هنوز فرصت نکرده باشم تا بتوانم به تو بگویم که چقدر دوستت دارم...!...
من با تو راه می روم، نفس می کشم، زندگی می کنم...!حال من کنار تو خوب است و گور پدر دنیایی که خوشی ما را نمی خواهد، بیخیال آدمهایی که در حسرت غممان می سوزند.من لحظه به لحظه تو را در کنار خود می یابم، و به تلافی تمام زمستان هایی که نبودی تا گرمای وجود یخ زده ام را به قلبت هدیه کنم، تو را در آغوش می کشم!من هر لحظه ام را را با تو زندگی می کنم، بی آنکه ساعتی از حضورت بهرمند باشم...!...
شب با تو قشنگ می شودبا کهکشان چشم های تو زیبا می شودبا جهان بوسه های تو رویایی می شودبا دنیای آغوش تو ماندگار می شودشب با عطر تن تو بلند می شودبه چشم هایم زل بزنمرا در بوسه های خود غرق کنمرز بین مان را بشکن و محکم مرا در آغوش بگیرو بگذار عطر تنت روح مرا تسخیر کندحال باور کردی که شبم با تو قشنگ می شود. .....
مرا در آغوش خود حل کنمعمای عشقمان را حل کنمشکل فراقمان را حل کنتیر نگاهت در چشم هایم حل کننجوای صدایت را در گوش هایم حل کنو در نهایت دوباره مرا در آغوش خود حل کن...
به ساعت نگاه کنببین چگونه عقربه وقیحانه می چرخدببین خورشید را که با بی محلی غروب می کندببین فنجان قهوه ی مان چه بی ادبانه سرد می شودآخر تو هنوز نیا مده ای؟!ببین کائنات هم منتظرت نخواهند ماند...اما من...من چرا !اندکی دیگر در انتظارت خواهم نشستدر آخرین ساعات غروب با فنجان قهوه ی سرد در همین حوالی...
سکوت شبو صدای جیرجیرک هادست های گرم تو قفل دست های سرد منداستان هزار و یک شب چشم های توو چشم هایم به داستان تو، گوش فرا می دهند!اما تو سکوت مکن!حرفی بزن...مثلا بگو 《دوستت دارم》...
چه اهمیتی دارد دیگران راجع به ما چه خواهند گفتوقتی من به تمامی تو را پذیرفته امچه اهمیتی دارد که ما را قبول خواهند داشتزمانی که من تو را مانند خدای خود قبول دارمجایی می خواهم دور از آدم هاجایی که تنها تو باشی و من باشمجایی که عشق دور از هیاهیو آدم ها در سینه مان نفس بکشدجایی که نجوای چشم های تو را با جان و دل گوش بسپارمسر به سینه ت بگذارم و ساعت ها در آغوش گرم تو به صدای ضربان قلب ت گوش فرا دهمگوش هایت را از شعر های عاشقانه ...
ایمان دارم روزهایی فرزندان آینده ی زمیناز داستان عشق من به تو خواهند دانستاز عشق مان کتاب ها خواهند نوشت.همانگونه که لیلی و مجنون و شیرین فرهاد بودند عشق ما هم شُهره ی سرزمین ها خواهد شد.و بر سر زبان ها خواهد افتاد. ما مثل عشاق تاریخ خواهیم شد ....
چشم های تودو گوی درخشانگویی که چون کهکشان ها در آن نهفته استدگر در تاریخ تکرار نخواهد شدچشم های تکرار نشدنی تو......
[اونجایی که از همه بریدی و خسته و کوفته وسط بدبختی های زندگیت دست و پا میزنی و کسی نیست که به دادت برسه، همونجایی که آدما نقاب از چهره برمیدارن و ذات اصلی همه رو میشه... درست همونجا اونی که باید کنارت باشه از راه میرسه، همونی که با هربار دیدنش با خودت میگی کاش زودتر اومده بودی توی زندگیم؛همونی که مرهم تموم زخمات میشه و آدمای گذشته و بدیاشونو از ذهنت پاک میکنه... و تو اونجا میفهمی که هنوز این دنیا ارزشِ زندگی کردن داره!]خلاصه که کاش زودتر او...
بالاخره یک روز چمدانم را جمع می کنم و می روم به جایی که باران نبارد همه چیز نرمال استصبح زود بیدار می شوم به کار های روزمره می رسم با آدم ها حرف می زنم و می خندمدر حالیکه باورم می شود همه چیز عالی است ،با صدای باران بر پنجره بیدار می شوم و دیگر این باران نیست که میباردتو هستی که به تمام زندگی من میباری!باران خاطرات توست که دریاچه ی چشمان مرا پر می کند .بالاخره یک روز چمدانم را جمع می کنم و می روم به جایی که باران نبارد :))ست...
دستم به غزل نمی رود بعد از تودل سمت زُحَل نمی رود بعد از توبوی نجسی می دهد آغوش همهدیگر به بغل نمی رود بعد از توبابک سویدا...
روزی خانه ای خواهم ساخت، به وسعتِ تمام اشعارِ آواره امبه وسعتِ قلب بی خانمانمبه وسعتِ شب های بی تو، و به وسعتِ تو، تویی که نیستی، تویی که بیگانه ای!...
دلتنگم و درمان دلم صدای توست حیرانم و فرمان تنم، ندای توست سرگشته از این عشق و رسوایی ویرانم و من جان و تنم برای توست...
کاش در آخر این قصه ی پر غصه وصالی باشد باز از چشم تو در چشم من از عشق نگاهی باشد گرچه من بنده ی کافر شدم و سجده به آدم کردم یا رب ای کاش که در خواب شب از یار نشانی باشد:)!...
از وقتی اومدی تو زندگیم ! از وقتی که دیدمت و تو آغوشم فشردمت ،از وقتی که دستای سرد و لرزونم رو تو دستای گرم و امن تو گذاشتم ، تازه فهمیدم عشق ینی چی! تازه فهمیدم ؛ استرس و دلهره بهم رسیدن و باهم موندن یعنی چی ، فهمیدم عشق رفاقته ، وفاداریه پای هم موندنه ..فهمیدملحظه شماری واسه یه لحظه دیدنش یعنی چی ،قدم زدن ُ ،خندیدن ُ، دیونه بازی یعنی چی ،.... پر از احساسم پر از حسای مثبتی که لبریز شده از وجودم..خواستم بگم از وقتی اوم...
یه روز اومد بهم گفت : تنها داراییم چشماته اگه از زندگیم بری ورشکسته ترین و فقیر ترین آدم میشم..راستم میگفت گاهی دارایی آدمها فقط پول نیستگاهی بودن و نفس کشیدن ِ کسی که دوسش داری ،میشه تنها داراییت..حواستون به این دارایی هاتون باشه ؛چون روزی میرسه که به خودتون میایید و میبینیدکه فقیر ترین آدمید ..سیده فاطمه حسینی...
💭من خیلی وقت است عشق را پیدا کرده ام.عشق جایی میان چمدان کهنه مادربزرگ به رنگ یک جفت گوشواره ی فیروزه ای آنهم با اولین پس انداز آقاجان پنهان شده بود .عشق شکلاتی آب شده در جیب آن پیرمردی بود که قند داشت اما حاجیه خانم جان خودش را قسم داده بود ...من خیلی وقت است پیدایش کرده ام اولین بار در دست خانم جانم دیدمش آنهم وقتی پدربزرگ تنها با یک زیرپوش آبی رفته بود سری به ناودان ها بزند و علت چکه کردن سقف را جویا شود، او دو کتلت داغ را به همرا...
منو با گرمی دستات دوباره غرق رویا کن بذار گم شم تو آغوشتواسم عشقو تو معنا کن کوثرمرادی فر❤...
سخت است فراموش کردنت وقتی مدام به تو فکر میکنمباید تو را از حافظه ام بیرون بکشمماهی وقتی از آب بیرون بیایدمیمیرد...
برای در آغوش کشیدنت شهر را به تن کردم در کدام خانه ی پیراهنم نفس میکشی؟! سحر غزانی...
ولنتاین استفقط خواستم بگم:اگه رابطه عاشقانه ای دارید، تو این روز هدیه را فقط برای بهانه ایی برای گفتن به یاد تو بودم و دوستت دارم بدانید.به قیمت هدیه ایی که پارتنرتون به شما میده نگاه نکنید...بلکه به عشق پشت آن بنگرید.چه بسا میلیارد ها پول پای هدیه ای صرف شوداما دریغ از عشق و محبتی در قلب آن شخص...از نظر من زیبا ترین هدیه وفاداری و تعهد صادقانه است...این ولنتاین حتی شده با یک فنجان قهوه هم بودن در کنار هم را جشن بگیرید و به هم یاد...
عاشق که باشی از همه چیز میترسی حتی از بخشندگی خداوند شاید کسی دلبرت را آرزو کند و خداوند مستجابش✍️ رامین وهاب...
دلتنگت که می شوم به دیدار نیمکت قدیمیمان میروماندکی آنجا می مانم و محو تماشای دریا می شومتو چقدر شبیه دریا بودی!!!!مراشیفته خودکردی،به اغوش کشیدی و درعشق خود غرقم کردی وهنگامی که غرق در عشقت بودم !!مرا به سوی ساحلی نا امن پس زدی تو چقدر شبیه دریا بودی!!!! ....
پیرمردی خسته از دنیای خود از میان کوچه های شهر میگذشت یاد معشوق در میان پاکت سیگار او کس ندانست !!اما سخت عمرش گذشت.........
دریافت عشق آسونتره یا پرتاب پیکان الهه ی عشق؟ما انسانها عاشق می شویم تا خصوصیاتی همچون شجاعت ،پشتکار،قدرت،جسارت را که در خود نمی یابیم در جفتمان بیابیم.و آن خصوصیات منفی که در نیمه پنهان وجودمان هست مثل ضعف،ناسازگاری،خشم و ... را در نیمه گمشده مان نبینیم.از اینرو برای کسانی که نسبت به دوست داشتنی بودن خود کاملا معتقد نیستند ،ابراز عشق طرف مقابل همانند جایزه افتخار برای کاری که انجام نداده اند می باشد،و گاها به سختی پذیرای عشق خالص هستند و در...
(بی پروا)در هر دم و بازدممدر رگ و پیوند مندر غم پنهان مندر جان و تنمپیدا و ناپیدای منیهمچون پیچکیاز ساقه های خشک و عریان منمی پیچی و بالا می رویفزاینده و بی پرواپیچک سبز خیال منیتو خدای منیآرام و بی همتا. @fattaneh hazrati pichak...
(دلبر)همه ی راه ها و کوچه هابرای من به یکجا منتهی می شوددر ذهنم تو را می خوانمبا نگاهم تو را جستجو می کنم...کاش در کوچه های عاشقیکنار گلدان های شمعدانیدستانت را پیچک تنم می کردیتا با تو عبور کنماز کوچه های دلبریدلبر کجایی؟ @fattaneh hazrati pichak...
(عشق)دستم را بگیربه دنبال من بیاتا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازمبا من بیاتا تو را به خلوت ترین کوچه های دلمقدم زنان ببرمبا من بیا به خلوت شبانه امتا زیباترین واژه هایم راکه آبستن شکفتن استبرای تو دست چین کنمبا من بیا تا پروانه واربه دور پیچک تنهایی ات بپیچمبا من عبور کن از مرزهای تنمتادر من آرام گیریو من آرام ترین باشم... @fattaneh hazrati pichak...
(عطش)آنگاه که در سایه ی مبهم شبدر بستری چمنزاراز آسمان شبعشق می باریددر سکوتی بی پروادر راهرویی مملو از کاج های خاموشقدم زنان در رگ های تنمبه استقبال عشق آمدینفس هایت را در بارشی شجاعانهبه اندام خسته ام دمیدی...هجوم سربازهایی از عطشدر ریشه های خشک منبیدار شدو آنگاه در من منی آغاز شدمن بعد از تو.فتانه حضرتی پیچک...
(پروانه)دستم را بگیربه دنبال من بیاتا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازمبا من بیاتا تو را به خلوت ترین کوچه های دلمقدم زنان ببرمبا من بیا به خلوت شبانه امتا زیباترین واژه هایم راکه آبستن شکفتن استبرای تو دست چین کنمبا من بیا تا پروانه واربه دور پیچک تنهایی ات بپیچم....
✍🏻عبارت تاکیدی:هر نهالی با امید روزی جوانه میزند،امید را در خانه ی دلمان با رویا زنده نگه داریم.🌱نهال،دختر آخر پروین دخت، هرروزصبح به محض چشمک زدن خورشید، ازلابلای پرده ی تور اتاقش، به آرامی با سرانگشتان ظریفش ، پلکهای هنوز در خواب مانده از رویایش را، نوازش میداد و مشتاقانه دمپایی های قرمز رنگش را می پوشید و روانه آشپزخانه کوچکشان میشد آشپزخانه ای با کابیت های چوبی سبز رنگ که رنگ آمیزیش کار خودش بود،کتری را روشن می کرد، به صورت مهتاب گونه اش...
مگر عشق چیزی فراتر از آن استکه من صدایت کنم و جانم گفتنِ توروحم را به پرواز در بیاورد؟!پریا دلشب...
باور کن!دل که تنگ باشد،ناگهان،وسط جمعی، یک نگاه آشنامابین خواندن کتاب، یک جمله آشنالا به لای قدم زدن تنهایی، در خیابانی آشنادر حال خرید میوه، یک عطر آشنایا حتی در حال نوشیدن قهوه، در کافه ای آشنادر حال چک کردن موبایل، عکسی آشناو یا پشت چراغ قرمز ایستادن، یک خاطره آشنا...خودمانیم!هر چه دل تنگ و رنج دیده است،از همین آشناهاست؛آشناهای بی انصاف...سیده پرنیا عبدالکریمی...
دیگری از نَظرم گَر برود باڪی نیستتو ڪه معشوقی و محبوبیو منظور مَرو...!^^🍃🚶♀...
مایک عذرخواهی به خودمان بدهکاریمبرای تمام وقت هاییکه می دانستیم قدرمان را نمیدانند،اما باز محبت کردیممی دانستیم حرفمان را نمی فهمنداما باز گفتیممی دانستیم حقیقت را نمی گویند اما باز وانمود کردیم که باور می کنیمتا خجالت نکشندما به خودمان یک عذرخواهی بدهکاریمبرای تمام وقت هایی که سکوت کردیم مبادا آدمِ رو به رو، دلش چون ما بشکند......
تنها خواسته ی آشکار مناز این جهان و مافیهایش،\تو\ هستی!و شک ندارم،این جهان همتنها به یک ترکیبِ \من و تو\قانع است!...