پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دریافت عشق آسونتره یا پرتاب پیکان الهه ی عشق؟ما انسانها عاشق می شویم تا خصوصیاتی همچون شجاعت ،پشتکار،قدرت،جسارت را که در خود نمی یابیم در جفتمان بیابیم.و آن خصوصیات منفی که در نیمه پنهان وجودمان هست مثل ضعف،ناسازگاری،خشم و ... را در نیمه گمشده مان نبینیم.از اینرو برای کسانی که نسبت به دوست داشتنی بودن خود کاملا معتقد نیستند ،ابراز عشق طرف مقابل همانند جایزه افتخار برای کاری که انجام نداده اند می باشد،و گاها به سختی پذیرای عشق خالص هستند و در...
(بی پروا)در هر دم و بازدممدر رگ و پیوند مندر غم پنهان مندر جان و تنمپیدا و ناپیدای منیهمچون پیچکیاز ساقه های خشک و عریان منمی پیچی و بالا می رویفزاینده و بی پرواپیچک سبز خیال منیتو خدای منیآرام و بی همتا. @fattaneh hazrati pichak...
(شعر)من زنی شاعرپیشه اماز من ساده عبور نکنمن سال هاست تشنه ی یک دیدن ساده امبا چشم هایت مرا ببینبا لب هایت نام مرا صدا بزنبا دست های مهربانت روح مرا لمس کنتا در من شعر شویمن حس یک شاعر را به تو دارم که به شعرششعر من شوتا با تو ساز دل من کوک شود. @fattaneh hazrati pichak...
(دلبر)همه ی راه ها و کوچه هابرای من به یکجا منتهی می شوددر ذهنم تو را می خوانمبا نگاهم تو را جستجو می کنم...کاش در کوچه های عاشقیکنار گلدان های شمعدانیدستانت را پیچک تنم می کردیتا با تو عبور کنماز کوچه های دلبریدلبر کجایی؟ @fattaneh hazrati pichak...
✍🏻جایی خواندم نوشته بود خدا کند یک اتفاق غیر منتظره بیفتد وسط زندگیمان ؛خدا کند این پاییز که گذشت ،زمستان نیامده ،بهار شود...خدا کند درختان خشک سبز شوند،خدا کند خدا به تنهایی مان رحم کند و....وقتی فکر میکنم چه آرزوهای عجیبی ست...گفتم خدا کند که همه چیز درست سر جایش باشد!!مگر می شود زمستان نباشد و برف نباشد و بارندگی نباشد باز بهاری زیبا داشت!مگر می شود درختان خشک نباشد که نیمکت چوبی نداشته باشیم و کاغذی نباشد که کتابی نباشد که در روی نیمکت چو...
(عشق)دستم را بگیربه دنبال من بیاتا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازمبا من بیاتا تو را به خلوت ترین کوچه های دلمقدم زنان ببرمبا من بیا به خلوت شبانه امتا زیباترین واژه هایم راکه آبستن شکفتن استبرای تو دست چین کنمبا من بیا تا پروانه واربه دور پیچک تنهایی ات بپیچمبا من عبور کن از مرزهای تنمتادر من آرام گیریو من آرام ترین باشم... @fattaneh hazrati pichak...
ما در تمام زندگی تجربه های زیادی از لذت و سرخوشی،شکست و ناکامی ،تحقیر ها و سرزنش ها و تشویق ها و موفقیت ها را با تمام وجود درک میکنیم.اما میل شدید آدمی به رنج است ناخود اگاه دردها و رنجها بیشترین ماندگاری و فشار را به ما تحمیل میکند!زمان یکی از اجزای هوشمند هستی است که در مقابل خواسته های زور گویانه ی ما واکنش منفی نشان میدهد.مثلا زمانی که میخواهیم در یک شادی بیشتر بمانیم و زمان را متوقف کنیم زمان سریع تر میگذرد و انگاه که میخواهیم لحظات سخ...
(عطش)آنگاه که در سایه ی مبهم شبدر بستری چمنزاراز آسمان شبعشق می باریددر سکوتی بی پروادر راهرویی مملو از کاج های خاموشقدم زنان در رگ های تنمبه استقبال عشق آمدینفس هایت را در بارشی شجاعانهبه اندام خسته ام دمیدی...هجوم سربازهایی از عطشدر ریشه های خشک منبیدار شدو آنگاه در من منی آغاز شدمن بعد از تو.فتانه حضرتی پیچک...
(پروانه)دستم را بگیربه دنبال من بیاتا تو را با حریم امن نگاه پر از نیاز خود آشنا سازمبا من بیاتا تو را به خلوت ترین کوچه های دلمقدم زنان ببرمبا من بیا به خلوت شبانه امتا زیباترین واژه هایم راکه آبستن شکفتن استبرای تو دست چین کنمبا من بیا تا پروانه واربه دور پیچک تنهایی ات بپیچم....
🌱(پیچک سبز خیال)عشق غمناکمبا بیم زوالتن من را می لرزاندچون به او می نگرمتک درختی است آزادو من آن پیچک سبز خیالکه بر اوهمچو بند نافی گره خورده تنگ آویزانمو میدانم دست سردی آخردر تب زرد خزانبرگ های سبز مرا می چیند....
✍🏻ما بین اهداف ی چیزی هم هست به نام زندگی که باید ازش لذت ببری.تا کی برای رسیدن به قله های ثروت و تحصیلات و مقام ،خوشبختی امروزتو به آینده موکول میکنی؟زندگیت رو جوری پیش ببر که خوشبختیت و شادیت لنگ حضور چیزی یاشخصی نباشه.👍🏻مسیر رسیدن به خوشبختی دو خط موازی یه جاده س که عوارضی که باید برای رسیدن پرداخت کنی صادق بودن با خودته ؛هر چقدر که بیشتر خودت باشی و برای شادی خودت تلاش کنی و نزاری توو این مسیر دیگران با طعنه ها یا سرزنش هاشون روحیتو...
در سکوت شهردر پس دیوارهایی کاه گلیمیان کوچه ی قهر و آشتیمات و حیرانممن از درز دیوارهاصدای همه همه ی دخترانی شادبا جامه هایی به رنگ سرخابیبا انارانی به دست را میشنونمکه مستانه در جستجوی عشقبا لب هایی به رنگ خوننام دلبرانشان را زمزمه می کننددر پشت بام این خانه های کهنچه رازها و نغمه هایی خفته استو در پستوی و پنج دری های هر سراچه بوسه ها و چه لبخندهای تلخ و شیرینینهفته استخوب گوش کنتو هم این نغمه ها را می شنوی؟...
🌱به همان سبک خودتبه همان شیوه ی لبخند خودتبه صفای دل یکرنگ خودتبه نگاه افسونگر و دلبند خودتبه تمنای دستان گره خورده به دستان خودتبه کلامت سوگندکه وجودت ای دوستبه همان سبک خودتبه صمیمیت و صفایت در عشق شیوه و رنگ خدایی باشدبودنت...مامن امن و پر از حس رهایی باشدبه همان سبک خودت من نیز دلم می خواهدهمچنانآرام جهانت باشم...نقش یک ماهی افسون شده در بحر وجودت باشمبه همان سبک خودت...فتانه حضرتی پیچک...
✍🏻عبارت تاکیدی:هر نهالی با امید روزی جوانه میزند،امید را در خانه ی دلمان با رویا زنده نگه داریم.🌱نهال،دختر آخر پروین دخت، هرروزصبح به محض چشمک زدن خورشید، ازلابلای پرده ی تور اتاقش، به آرامی با سرانگشتان ظریفش ، پلکهای هنوز در خواب مانده از رویایش را، نوازش میداد و مشتاقانه دمپایی های قرمز رنگش را می پوشید و روانه آشپزخانه کوچکشان میشد آشپزخانه ای با کابیت های چوبی سبز رنگ که رنگ آمیزیش کار خودش بود،کتری را روشن می کرد، به صورت مهتاب گونه اش...
✍🏻دلم میخواهد برای فرار از روزمرگی ها راهی پیدا کنم یک راه زیر زمینی یا تونلی رو به سرزمین عجایب ،سرزمینی بی قانون و بی قاعده،با اتفاقاتی عجیب و ماجراجویانه،سرزمینی خیال انگیز و رویایی ،بدون باید ها و نبایدها؛با کلیدی سحر آمیز از سه پر ؛ کوچک و کوچکتر شوم آنقدر کوچک که جسمم بر روحم سنگینی نکند؛ خودم را بردارم و به سرزمین عجایب بروم ؛روحم را از دالانهای آیینه به تونل هایی از نور بکشانم انجایی که دیگر دست و پاهایم سنگین تر از بال رویاهایم نباشد ،...
🧚🏻♀️نشانه ها را دنبال کن نشانه ها تو را به سر منزل جانان میبرند.✍🏻داستانک:از کنار شمشادهای خیس از شبنم، پاورچین پاورچین گذر کرد، پشت پرچین اندکی مکث کرد؛ خورشید از بام کوتاه صبح خود را بالا می کشید و تلالو انوارش از لابه لای پرچین، صورت زمخت و مردانه اش را نوازش می کرد؛ غرق در رویای غمناکش بود که با صدای بانگ خروس به خودش آمد؛ او را دید دخترکی با گیسوان افشان که در خواب هم دیده بود.دخترک زیبایی که نشانه های بلوغ در انحنای اندام ظریفش ن...
از پنجره اتوبوس بیرون را مینگرم ...عابرانی هیجان زده و پر جنب و جوش ،ماشین ها و موتور هایی که به سرعت و با تلاش بدنبال راه گریزی از ترافیک به جلو چشم دوخته اند ؛نور خورشید رو به سرخی میرود غروب شهر دلگیر و پر از دود ؛مردمانی غرق تفکر که نان شبشان وابسته به دویدنشان از طلوع صبح تا بوق شب است ؛پسر بچه ها و دخترانی گلفروش در تمنای نگاهی از سر نیاز به ماشین ها آویزان میشوند ؛ صدای همهمه ی شهر مثل آوار روی سرم خراب میشود ...اتوبوس آرام،مسافرانی خس...