پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دعوایِ هیچ عاشقی را جدی نگیرآدمها هیچوقتبا کسی که دوستش دارنددلِ دعوا ندارندفقط گاهی صدایشان بلند می شودتا بلندتر از قبل بگویند:تو برایم مهم هستی، می فهمی...؟...
هرگز نباید بخشید، کسی را که به دروغ تو را کنارِ دلش نگه می دارد! و با تو عاشقانه رفتار می کند تنها به این خاطر که این روزهایش خالی از آدم است....
زن هاوقتِ دلگیرى از دنیاهر چه بپرسىمى گویند هیچی...مهم نیست...مى گذرداین یعنىهیچ جا نروکنارم بشیندوباره بپرسدوباره پرسیدن هایت حالم را خوب مى کند ......
آدم رفته را حتی یکبار هم نباید دوباره دیددیدنش عشقی تازه نمیکند هیچحیرت میکنی آیا این تو بودی کهدوستش داشتی......
آنقدر دوستت داشتمکه وقتِ رفتن اتباز هم می خواستم بپرسمقرارِ بعدیِ مان کجا باشد؟...
جانانِ پاییزی اماگر نباشیهر سالچطور به پاییز بگویمخداحافظوقتیتو زادهٔ آذری...
روبرویم نَایستزیبایی ات چشمهایم را می زندبیاکنارمبِایست...
هیچ زنی رااز رفتن نترسانزنها نمی ترسندرفتن زیاد دیده اندمثلِ هزاران بوسه ای کهبا عشقبر صورتها زدندامّا نه بوسه ها ماندندو نه صورتهاهمه رفتند...
زنانِ پاییزیعشقِ تمام می خواهنداهلیِ آغوشهای تمام اندآخر آنهادخترِ پادشاهِ فصلهایند...
تمامِ خاطراتِ بدرا دور ریختمجایِ بوسه ات رابه کدام رفتگربسپارم؟...
یلدایعنیدی آمدولیدلم رادر آذرت جا گذاشتم...
بیا قراری بگذاریمتو همیشه سفر برومن خانه بمانمخودت خبر نداریبوسه و بغلتوقتِ بدرقههمیشه چیزِ دیگری ست...
من اگر جایِ تو باشمنمی گذارمزنی که جانِ عاشق اش را به تو دادهرویِ پنجهء پایش بایستدتا تو را ببوسدبلندش کُنغرورت را زیرِ پایش بگذارهمان پایی که پایِ دلت ایستاده...
یلداقهر نمی شناسدحتّی شدهیک پیام خالی بفرست!ولی بفرست ... ؛...
زنها رابعدِ سی سالگی بیشتر دوست داشته باشیدقلبِ شان بعدِ تولّد سی اممدام دل دل می زندکه آیا مردی که دوستش دارمناز و دوست داشتن هایم را درک کردیابه حسابِ کمبودهایم گذاشت...؟...
شبِ آرزوها قبلِ روزِ سیزدهبرای منیکه تو براش بیشتر از یه آرزوییفقط یه معنی داره؛دوست داشتم یه جایی باهم باشیمراستش رو بگوبرای تو هم امشب همین معنی رو داره ...؟ ؛...
روز عشقیعنىگذشته ها حتّى همین دیروزهر چه بود گذشتامروزنه براى دلِ خودتبراى دلِ کسى که دوستش دارىپیش قدم شوتازنى در این دنیاى مه گرفتهباز هم حس کندنازش براى یک نفر هم که شده خریدار دارد ......
نمى دانماز من فرار میکنى یا از عشقفقط مى دانمسرِ یک نفر با خودم لج دارمدوست دارمآن یک نفر تا ابد خودت باشى ...تمام ؛...
مردی کهبه جای دوستت دارمهمیشه می گویدصبح رابرای موهای پریشانت دوست دارمهمان شانهء مردانه ای ستکه فقط یک سَر روی آنبه خواب می رود ......
اگر زنی را دوست داری...کمی بِترس...زنی که وسطِ عاشقانه هایش...یکباره باتو غریبه می شود...همیشه دل به دیگری نداده...می خواهدببیند...حالا که نیست...آیا تو برای ازدست دادنش...می ترسی یا نه !...
عاشقش شدی...آرومش کن...بغلش کنکمکش کناشتباه کن...دعوا کنولی خواهش نکن...!ما برایتان لقمه گرفتیم با جان...دادیم دستتان با جانمببخشید...دیگر نمی توانیم برای خوردنش...خواهش کنیم ......
آخرش هم نفهمیدى...من هم حرف زدن بلد بودم...داد زدن بلد بودم...نیش زدن بلد بودم...هر بلایى سرِ دلم آوردى...جیک نزدم...نه چیزى درست شود...از چیزى که هست بدتر نشود...چون عزیز بودى...می فهمى؟...
ببخشید...دستِ خودم نیست...اگر بهانه مى کنم پیام مى فرستم...اگر محبت نمى بینم باز هستمِ..اگر مغرورى و من بى غرورم...اگر این دل الآن بى صاحب شده...مزاحم نیستم...آدم کم ندارم...دلبر دارم که دل بِبَرَد...فقط تو ...دقیقأ همان چیزى هستى که مى خواستم...مى دانى؛ دقیقأ همان چیز ......
اگر عاشق دخترى شدى...نه از گذشته اش بپرسنه از آدمهاى گذشته ى دفترِ تلفن اشاوّل از همه بپرس...متولّد پاییزى؟اگر گفت بلهآرام درِ گوش اش بگو...تو براى دیوانه کردنِ یک مرد... هیچ نمى خواهى...جز خودت!...
دعوایِ هیچ عاشقی را جدی نگیرآدمها هیچوقتبا کسی که دوستش دارنددلِ دعوا ندارندفقط گاهی صدایشان بلند می شودتا بلندتر از قبل بگویند :تو برایم مهم هستی ،می فهمی ؟...
به روی زنی که دوستت داردهیچ تلفنی را نیمه تمام قطع نکنبه تعداد کلمات باقی مانده زیر زبانشکه نگفته ماندهزنی دیگر ، جایی دیگردوستت نخواهد داشتزنها بی صدانیمه تمام های همدیگر را تمام میکنند.....
چه کسی میداند شاید پریشانیِ شب هایمان بدهکاری به آدمهایی باشد که صمیمانه به ما دل دادند و ما چه بی رحمانه می خواستیم ولی گفتیم نه!...
پاییزبیشتر برایت زنگ میزنممنتظرماز سردیِ هوا صدایم بگیردتو دیگر صدایم را نشناسیراحت بگویم چقدر دلم برایت تنگ استدیگر نمی خواهم آشنایِ تو باشمغریبه ها همیشه عزیزترند...
باشد بخوابولی بیوفای منیک «شب بخیر»مگر چند واژه بود!؟...