سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در سرم قارقار می چرخدمسلخی در تمامِ تن برپاستحالِ سربازِ روی مین دارمکه خبردار می شود باباست...«آرمان پرناک»...
پس از توفقط یک مجروح شیمیایی امیک مجروح جنگیگاهیخیس عرق صدای آژیر میشنومگاهیفرار میکنم ، سنگر میگیرماز همه میترسممبادا اسیرم کنندبی صبرانه منتظرمپایم را روی مین بگذارمو مفقودالاثر شوم ....
من امیدوارم وقتایی که دست تو دست عشقتون تو پاییز قدم میزنید به جای برگ رو مین پا بذارید...
خسته ام خیلی خسته…از دوست داشتن آمده امو اگر تمام عمر استراحت کنم و همه ی آرامبخش های دنیا را ببلعم خوب نمیشوم …خسته ام، خیلی خستهاز جنگ آمده ام من مدت ها برای دوست داشته شدن جنگیدمزنده برگشتم اما… با مین های خنثی نشده در اطرافمبا نارنجک های از ضامن جدا شده در دستانم و گلوله های باقی مانده در تنفگمزنده برگشتم اما…پر از خاطره! از غافلگیر شدن میترسم…از لحظه های تنهاییاز مین هایی که قرار است زیر پایم بترکندوخاطره هایی که در...
کلماتی بفرستکه خلاصم کند از دلتنگیکه منوّر بزند در روحم...مین خنثی شده راهیچ امیدی به عوض کردن این منظره نیست...