من آبستن صد باران چون ابری در شب زمستان و تو شکوه و دلبری آخر اسفند دست در دست بهار
برف آمدنت را به تاخیر انداخته بود و اکنون کرونا کی به من میرسی؟
روسفیدی باتو را هرگز نخواهم ک س ا م ➡️
زبانت، طوطیِ بی مغز پشت میله یِ دندان سرت به باد نرود
پیر نمی شوم سردی تو به سالخوردگی می برد مرا بی لمس جوانی
میخواهم عوض شود نقش ها تو در انتظاربمانی و برنگردم مگر در خیالت
به خیالم مرگ مارا از هم جدا میکرد ولی با وزش بادی هر کدام به مسیری جدا رفتیم
عشق ، مهندس بی ذوق ساخته، ویرانه ای با آبادی احساس
فاصله ای بینمان نیست رخ ب رخ در آینه ی خیالمی بی هیچ نقطه ی سیاهی
تو را چون هوا بی هوا به ریه هایم میکشم گر مست شوم با تو
من در فکر تو و تو بی خیال عالمی...
بر جگرم سوز و گدازیست از آتش عشق عطشم از شربت مرگ فروکش میشود
پیراهن از شکوفه که پوشیده ای باد عاشقت میشود .. محبوبکم گلبرگ ها هم مال تو بیا تا برویم...
اکنون زبان هیس برایم خوشایندتر است دلم سکوت را خواهان است
نقشه کشیده ام به بندبکشانم حسرت آرزویت را در کوچه ی غربت