جمعه , ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
زندگی یه فیلمنامه است که هر روز به کارگردانی خودت و عوامل پشت صحنه مجبوری بازی کنی،مخلوطی از تراژدی و کمیک و شایدم فصل های از رمان نیم نوشته شده که منتظره پایانش فرا برسه با پایان خوش ... که تو تنها بازیگری!اونم به فضای ذهنی و عینی خودت بستگی دارهفقط باید بلد باشی که نقش تکراری بازی نکنی، نقش نا امید و مایوس و خسته کننده و نقل نقو و عصبانی ....و گرنه!!کات میشی؛ به دست خودت!...
🌝🦋یه جا تو کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین نوشته بود:«وقتی قاطعانه تصمیم می گیری که زندگی رویاهایت رو داشته باشی، جهان هستی همه چیز رو به نفع تو تغییر می ده تا تو بتونی اون رو به دست بیاری. افرادی که به اون ها نیاز داری ظاهر می شن، شفایی که بهش نیاز داری اتفاق می افتن درهای بسته باز می شنوقتی که برآورده شدن آرزوهاتو را باور داشته باشی معجزه ها پشت سر هم رخ میدن!پس باورش کن🌝🦋💚...
- میدونی رسیدن کِی قشنگه؟بعد از جنگیدن ، بعد از سختی ،بعد از اشک ..!اونوقت اون رسیدنِ ، طعم چایی باعطر ِ هل توی بارون میده یا طعمقرمه سبزی های جا افتاده مامان یاطعم اون تیکه آخر نون بستنی قیفی ؛دیدی چقدر لذت بخشه همش !؟رسیدن بعد سختی هم همینه !اونوقت که از ته دلت میگی :آخیش ؛ارزششو داشت اون همه جنگیدن .🤭💙...
آدمی که از یه جایی …به بعد فقط سکوت می کنه…تبدیل به یه آدم آروم نشده…فقط خسته شده از جنگیدن!اونجایی که منتظر جنگیدنش بودی…ولی دیدی فقط یه لبخند بهت زد…بدون روز رفتنش نزدیکه!بعضی از آدما وقتی باهات می جنگن…یعنی براشون مهمی …و وقتی هم دیگه نسبت بهت بی تفاوت میشن…یعنی دارن زندگی کردن بدون تو روبه خودشون یاد میدن!از هر جنگی نترس…بعضی از سکوتا…از جنگ هم ترسناک ترن!...
می خوام یک حقیقتی رو بهتون بگم:در ازای هر کسی که به شما میگه؛چقدر ساکتی، یه نفر هست که بهتون بگه:شما شنونده فوق العاده هستی !در ازای هر کسی که به شما میگه؛چقدر وابسته ای، یه نفر هست که بهتون بگه:چقدر خوبه که تو هستی و این مالکیت از آن منه ...!در ازای هر کسی که به شما میگه؛چقدر حساسی، یه نفر هست که بگه:ممنونم از اینکه اینقدر برای من احترام قائلی و وجود من برای تو با ارزشه ! یادتون باشه هر طور که باشیوجود شما با ارزشه،...
سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى اطرافتان، بچسبانید کفِ زمین!کنار بیایید با خودتان، که آدمها همین اند!!!قرار نیست همیشه”مطابقِ میلِ تو رفتار کنندیک روز”با تو” میخندند و فردایش “به زمین خوردنِ تو”!بگردید و آنهایى را که کنارشان خودِ واقعىِ تان هستید؛ پیدا کنید!آنهایى که مجبور نیستید کنارشان نقش بازى کنید که مبادا فردا روزى برایتان حرف دربیاورند!لبخند بزنید به تمامِ آنهایى که زندگیشان را گذاشته اند براى آزار دادنتان!باور کنید هیچ چیز به ان...
مَن ! آرام باش...آنقدر آرام که نبودنت را حس کنندتا دل شان برای صدایت تنگ شودمَن ! دلگیر نباش از ندیده شدن از نشنیده شدن...بغض هایت را قورت بده چشمانت را ببند ، گوش هایت را بگیر ، زبانت را به سکوت واداراین آدم ها برای کسی ارزش قائل می شوند و دوستشان میدارند که دیگر نباشند مَن ! بیا که نباش... آریل | Ariel...
بی شخصیتی بعضی از انسان ها رو بذار به پای محیط بدی که در اون بزرگ شدن. تو نمیتونی همه انسان ها رو مثل خودت کنی و تو نمیتونی کاری کنی که همه انسان ها با شخصیت باهات رفتار کنن. اگه دیدی که کسی اونطوری که تو میخوای نیست، به جای اینکه سعی در تغییر اون داشته باشی ازش فاصله بگیر. تو نمیتونی تا وقتی که خودش نخواد در درون اون شخصیت بالایی رو به وجود بیاری....
دارم نگات می کنم ، چشمات داره می درخشه دوست داشتنی شدی الان دلم می خواد دستت روبگیرم وپرواز کنم تا بی نهایت اون جایی که فقط ستاره ها چشمک می زنند دلم نمی خواد ماه تورو ببینه خیلی حسوده یادته رفته بودیم گندم زار ؟نسیم باموهات بازی می کرد دلم می خواست به موهات دست بکشم مثل ابریشم بود ...حالا چیدیگه چشمات برق نمی زنه ،بسته شده بی جون افتادی توی وان حموم چاقوی خونی دست من چکار می کنه ؟چرا صدای فریاد میترا قطع نمی شه اگه یوسف ...
قرار نیست همیشه ببخشی من به تو می گویم آدم به خاطر بخشیدن بعضی ها نمی تواند خودش را ببخشد...
در گیر و دار جمع کردن خودم بودم که سوزش چشمانم مرا به حرف آورد برف شادی، بی رحمانه مرا در بر گرفته بود طوفان هولناکی بود اما ؛ لال را شفا داد و اجازه داد بلند فریاد بزنم دیوونه ! تمام لحظات این من ایستاده بود و همان جای اول با دهانی باز به شما نگاه میکرد کمی می خندید و باز مات و مبهوت به رفتار شما خیره میشد و نمیدانست که چه کند تا شایسته شما باشد و مناسب آن محفل .سر به سرش گذاشتید ؛ در آغوشش گرفتید و تا توانستید برایش حال خوب ساختید اما ب...
قرار نبود کاری بکنید ...این جمله را ده هزار بار فریاد زدم با ابرو های گره کرده و با لحنی تند .... آخر وسط امتحانات و استرس مگر میشد تولد گرفت ؟مگر میشد شاد بود ؟ به اعتقاد شما میشد ... خشکم زد ....! نفس درسینه ام حبس شد و دنیا مقابل چشمانم تار شد قرار نبود کاری بکنید اما ؛ چندین نفر با ذوق و اشتیاق وصف نشدنی در مقابلم ایستاده بودید و فریاد میزدید( تولدت مبارک ) بی توجه به اجبار های من برای فراموشی امروز و قلبی که به مکررات نمیزد و...
و اما ۱۸ سالگی ....پایان راه نوجوانی و شروع جوانی ، همان دوران طلایی عمر آدمی !این روزها عجیب نگران آینده ام آینده ای که نمی دانم قرار است چطور ساخته شود و من قهرمان آن خواهم بود یا نه ! آینده ای که هیچ نمیدانم در مقابلش لازم است سپر پولادین بر تن کنم یا کلاهی بر حسب احترام از سر بردارم ؟ اعتراف میکنم از آینده میترسم ! آینده ای که از ذوق و اشتیاق نوجوانی خبری برایم نیاورده و خواه ناخواه باید با رویاهای بلند پروازانه ام خداحافظی کنم ...
ببین تمام من شدی ومن در حسرت کمی بیشترغرق تو شدن عاشقانه میسرایمتلمست میکنم بی آنکه جلوه حضور باشی صدایت میکنم بی آنکه بشنوی مراآه از بوی تنت بی حضورت میپیچد به جانم ما زنها اینگونه ایم عاشق که میشویم دنیا ، دنیا رویا میبافیم در رویاهایمان خوشبخت میشویم …در رویاهایمان می رقصیم، میبوسیم دلبری میکنیم …حتی به وصال میرسیم ...ما زنها از کودکیمان در رویاهایمان لباس عروس میپوشیم…گل و تاژ و تور داریم …حتی کودکان نازاییده اما...
زن که باشی ...دوست داری ساعت ها برایش از عشق فلسفه ببافی تا یک لحظه لبخندش را ببینی .می توانی تمام دردها را تحمل کنی و تنهایی به دوش بکشی ،اگر درمانش آغوش معشوقه ات باشد .ساعت ها با حرف هایش کلنجار میروی ، ذهنت جنگی میشود با هزاران سرباز تنفر ...اما با یک نگاهش ، لبخندش ، صدایش همه چیز رافراموش می کنی .زن که باشی ...تمام راه های دلبری کردن را بلدی اما فقط برای یک نفر ..هدی احمدی...
از آدم ها متنفرم... هرگاه میخواهم نسبت به آنها بی اعتنا باشم و این تنفر چندین ساله ای که آنها باعثش بوده اند را دور بریزم، با رفتارشان مرا آزار داده و این نفرت را بیشتر می کنند. ترجیح میدهم در دنیایی دور از انسان ها زندگی کنم! هر چقدر تنهاتر باشم زندگی برایم لذت بخش تر خواهد بود؛ زیرا دیگر هراس از دست دادن و تنفر از آنها را نخواهم داشت!تنهایی برایم آرامشی وصف نشدنی به همراه دارد. زمانی که دور از هیاهوی این مردم هستم، امواجِ ساحلِ قلبم به ...
در این شهر شلوغ در این باریکه ای از زمان میان مردم میان ماشین ها و درخت ها و پارک ها میان بیمارستان ها و برج ها میان خنده و گریه ها میان درد ها و تسکین ها در میان باد و باران و برف ها میان افکار و نظر ها میان دنیای موجودات کوچک در میان ایستگاه های اتوبوس میان التماس های فردی که تهی است میان قدم های انسان ها میان گلبول های خون انسان ها میان افتادن برگ ها در پاییز که خسته اند میان منو تو میان عشق و دروغ میان کلام ه...
تمام شهر را هم که بگردی دیگر منی برایت تکرار نخواهد شدتو اکنون آنچه را که میخاستی در جای دیگری یافته ای اما من دیرزمانیست از انچه میخاستم دست کشیده ام .اری گاهی قید همه چیز را میزنیم...از هرچه صبر سیر میشویماز خواستن خالی و از گذشتن پر میشویمدیگر چیزی در این میانه ها نخواهد ماندلبریز از گذشتن و رفتنیم،از جایی به بعد میدانی دیگر جای ماندن نیست...هم من میدانم و هم تو دیگر با تمام تفاوتها ی میانماندیگر چیزی اینچونین تکر...
کاش میشد آدما رو دانلود کردمثلا توضیحشو بخونی دلت بلرزه و دان کنی اگه اونجوری بود من فقط وفقط تورو دانلود میکردم همین ورژن الانتو بدون ذره ای تغییر...
بیا خودمان خوش باشیم …رو در رویمان می گویند،می خندند …و اما امان از نبودنمان …به یک باره زیر و رو می شوند …بیا خودمان دل خوش هم باشیم …تو دُردانه منی …همان که موقع خلقت خدا …برای من نقاشیش کرده بود…بیا از تمام حاشیه ها دل بکنیم …این مردم گاهی به خدا هم ایراد می گیرند …اینجا از خدا هم گلایه دارند …بیا فاصله بگیریم …دور شویم …رابطه ها را به سلامی و خداحافظی ختم کنیم …اینجا بغض و کینه بیداد می کند …فاصله بگیر …بیا خود...
روز رفتنماز من چیزی نخواهد ماندجز تکه های شکسته قلبم که روزی شکست و نتوانستم پیدایشان کنم،از من چیزی نماند جز تکه های شکستهکه زیر برگها و لابه لای بوته ها جا ماند،و نتوانستم پیدایشان کنم. ان روز دیر یا زودخواهد رسیدکه برای وصله بلورهای شکسته این تنراه رفته را بازخواهید گشت اما دیگر دیر شده است،دیگر نه بلورهای شکسته پیدا میشوند و نه دیگر میشود بهم وصلشان کرد. عقلمان از بخشیدن میهراسداز بازگشت انان که بی ...
گاهی رنج از حد میگذرد ، بی حس میشوی، دیگر نه چیزی یادت می آید نه خاطری میماند،از دل روزهای سخت برت میدارد،میبردت جایی که دیگر نه رنجیست نه غمی نه خیالی که آذارت دهد.بیتفاوتی مرهم رنجی میشود که میکشی،بی تفاوتی...بدترین حسی که میتوان به کسی داشت...دیگر نه بودنت و نه نبودنت برایم هیچ تفاوتی ندارد.دیگر اصلا نمیبینمت نه زمانی دوستت داشتم و نه زمانی بتو حسی داشتم ،دیگر بخاطرم نمی آید.رنج از حد که گذشت دیگر مهم نیست بود و نبودتان.ادمی،...
ولی من تو همین لحظه بهت قول میدمیکی نشسته پای گوشیش همینجور که داره عکستو نگاه میکنهانگشتشو رو گونه و لبات میکشهو لبخند میزنه و بابت نفس هایی که میکشی خدارو شکر میکنه🥲🫀...
وقتی عاشق شد، همه ی زندگی اش را به پایش ریخت!خودش را از همه جا دزدید، از دنیای مجازی از دنیای واقعی باور کرد که عاشق است باور کرد که نباید تنها زیستباور کرد نیمه ی گمشده اش را پیدا کرده استاما ندانست که در این زمانه ی بی های و هوی نباید کسی را زود باور کرد! رعنا ابراهیمی فرد...
احساس دودلی دارمدرحالیکه دستت را گرفته و به سمت سکوی رقص هدایتت می کنموقتی موسیقی پایان می یابدچیزی در چشمانتپرده ی سینما و تمام بدرود های غمناک آن را یادآوری می کندنمی خواهم دوباره برقصمپاهای گنهکار ریتمی ندارندگرچه وانمود کردن آسان استمی دانم که تو احمق نیستیباید به چیزی بهتر از گول زدن یک دوست و از دست دادن شانسی که به من داده شده بود فکر می کردمپس نمی خواهم دوباره برقصمآن گونه که با تو رقصیدمزمان هیچ گاه نمی تواندنجوای...
در زندگیم بدو بدو زیاد داشته ام زحمت زیاد کشیده ام خواستم بسازمش آجر به آجر روزها سپری شد زندگیم ساخته شد در آخر دیدم در جای اشتباه ساخته ام و این زندگی که ساخته بودم برای من نبوده یه آدم اشتباه در جای اشتباه بوده ام این خانه از آن من نبود... 🥀نازنین🥀......
عاشق کبوتر بود. می گفت پرنده ای وفادارتر از کبوتر نیست. رهایش که می کنی هرجا برود، خیالت راحت است که برمی گردد. فقط دو روز حواسش پرت شد، فقط دو روز فراموششان کرد. همه شان رفتند، همه شان گم شدند. او دانه می ریخت، اما دیگر دیر بود! هیچ کدام شان برنگشتند. مشکل اینجاست. ما یادمان رفته هیچ تعهدی یک طرفه نیست. وفادارترین کبوتر هم برای ماندنش دانه می خواهد، توجه می خواهد، عشق می خواهد. هیچ کبوتری ناچار به ماندن نیست. هیچ کبوتری …...
مرد ها را میشناسی؟!!همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتنی،که همیشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگینی کیسه های خرید، جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،که خوب میدانند کِی دلت هوسِ شیرینی ناپلئونی میکند تا برایت بخرند،یا کی دلت قدم زدنِ دوتایی می خواهد،سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاریشان را با شاخه ای گُل و خوراکی مورد علاقه ات و یک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،که وقتی از سرکار می آیند دل گرم...
بهشت ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮏ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻣﻼﯾﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﯽ ...ﺳﺮﺕ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯾﻢ ...ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﻢ ﻻﯼ ﻣﻮﻫﺎیت ...ﻭ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻌﺮ ...ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﭗ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻢ ..!ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ...ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﻣﯽﮐﻨﻢ ...ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ......
نه شکلات و نه خرس عروسکی و نه گل سرخ، نه! این ها به کار ما نیامد در روز عشق و در ماه عشق و در سال عشق.ما عاشقانی قانع بودیم و معشوقانی فروتن. راستگویی تنها هدیه ای بود که انتظارش را داشتیم. ندادندش! تقویم را ورق زدیم و به روزهای دیگری رفتیم....
صدای ترسانی که از سوز سردی وحشت کند و بی دریغ فریادش را در هیاهوی باد رها کند درخت بیدی که در فراق آخرین روز بهار می گرید و شانه هایش برای نبود انوار طلایی خورشید می لرزد و بادی هولناک در سراسر جهان در نقطه ای از بهار تاریکی می وزد دستانت را به آسمان وفا برسان تا تو را هم سفر کند با باران غمگین عطوفت و ببار بر اقیانوس آرام اما مهیب آتش شعله ور جانت را با خنکای نسیم بسوزان و ترحم دستانت را در گوش کودکان غنچه های غمگین باغ نجوا کن ، قلم را در وجودت...
زمانى میفهمىکه دیگربه جاى منمجبورى حسرت مرا داشته باشىآن زمانمن از چشم هایت بر روى کتاب داستان پسرت میوفتم و تو اب دهانت رو قورت میدهىو با صداى غمناکتمیپرسى کجایش بودم؟...
مینویسم برای تو از دست رفته که هرکجای جهانی بازگرد ؛ مینویسم که بخوانی و بدانی جهانم خالی از هر موجودیست زمانی که تورا ندارم ؛ مینویسم به جبران تمام روزها و شب هایی که داشتمت ولی حواسم پرت روزمرگی هایم بود ؛ مینویسم دوستت دارم برای توی از دست رفته که بخوانی و بازگردی !جهانِ کوچک من . . کجای جهانى که هرچه جستجو میکنم چشمانم تورا نمیبینند ! میگویم بازگرد و پژواک صدایم جهان را پر کرده است ولی اثری از تو نیست ؛ من تو را در همه ى عالم میجویم و در ...
[اونجایی که از همه بریدی و خسته و کوفته وسط بدبختی های زندگیت دست و پا میزنی و کسی نیست که به دادت برسه، همونجایی که آدما نقاب از چهره برمیدارن و ذات اصلی همه رو میشه... درست همونجا اونی که باید کنارت باشه از راه میرسه، همونی که با هربار دیدنش با خودت میگی کاش زودتر اومده بودی توی زندگیم؛همونی که مرهم تموم زخمات میشه و آدمای گذشته و بدیاشونو از ذهنت پاک میکنه... و تو اونجا میفهمی که هنوز این دنیا ارزشِ زندگی کردن داره!]خلاصه که کاش زودتر او...
از من به شما نصیحت:بعضی وقتا دلبسته ی یکسری روابط سَمی میشید؛ جوری که نه میشه موند و نه میشه رفت... اگه بمونی خودت داغون میشی و اگه بری دلت. اینجور مواقع بزن تو دهنِ دلت و اون رابطه رو تمومش کن... بعضی وقتا نیازه زندگیو با آدمای جدید از نو شروع کنی...!...
قدر آدمهایى که زود عصبی میشوند را بدانیداینها همان لحظه داد میزنند و قرمز میشوندقلبشان درد میگیرد، دستانشان میلرزد…ولی براى زمین زدن شما هیچ نقشه ای نمیکشند!آنها تمام نقشه هایشان همان عصبانیت بوده و تمام...آنهایى که زود عصبانی میشوند آدمهایى هستند که رقیق ترین و پاک ترین وجدان را دارند…...
به اندازه بیت های عاشقانه شاعران جهانبازیگراننویسندگانشاعرانخوانندگانترانه نویسانآهنگسازاننوازندگانوَ هنرمدانی بودند که از همسر خود جدا شدند یا خیانت کردند وَ یا با رفتارهای غیر اخلاقی همسر خود را آزار دادند...+پس الکی به عشق دل نبند ، عزیزم....
من پاییز را جارو می کنم،زمستان را پارو می کنم،تابستان را می شویم تا همیشه بهار باشد؛من رفتگرم،آفتاب و آب و باد همکاران من هستند؛اما کاش می توانستم دل های مردم را هم آب و جارو کنم …!...
اما من هَمیشه راهِ دیگری را انتخاب کرده ام : پناه بردن به رویا ..وقتی هزاران کار بر سَرم آوار می شوند، وقتی باید تمام سوءتفاهم های آدم های اطرافم را رفع کنموقتی "دلگیرم و تنها" وقتی بیرون باران می باردو در اتاق باران می بارد، وقتی هیچ کسی آن بیرون منتظرم نیست، مرا روی همین کاناپه، زیر پتویم پیدا کن ......
این روز ها همه چیز تکراریست همه بوی یک عطر را می دهند یک کتاب را می خوانند یک استایل دارند و از یک خط فکری تقلید می کنند آگاه نخواهی شد با نوشتن از روی دست آدم های به ظاهر آگاه تقلید باعث یادگیریست اما تا وقتی که جای ادای دیگری را در آوردن ایده بگیری این نقابی که به تقلید می زنی بی روح و دوام است و سرانجامی جز غریبگی با خود ندارد آن وقت است که گذشته را در پی خود ورق میزنی...
واسه بخشیدن هم هیچوقت دیر نیس،آدمایی که همو دوست دارن، رفیق،عشق، یا هر آدمایی که همو دوست دارن،اگه از دست هم دلخور بشن منتظر یه پوزش خواهیاز طرف مقابلن، یا حداقل یه جبران کار..وقتی عذرخواهی نباشه، وقتی جبرانی نباشه،مشخصه خب، بخششی هم در کار نیست....
بزرگترین اشتباه رو آدمی میکنه که یه فرصت دوباره به کسی میده که خطا کرده فرصتی میده برای دوباره ازصفرشروع کردنش اما باز علاوه بر اون اشتباهات اشتباهات بزرگتری تکرارمیکنه روزازنو وروزی ازنو به هیچ آدمی فرصت نده چون ضعیف ترت میکنه اونقدرخودتو محکم وقوی نشون بده تاهیچوقت وهیچ زمانی نتونه تورو شکست بدهنویسنده:مائده حق ویردی...
من هر زمان که فرو ریختم ، در نهایت بیشتر از سه روز در آن وضع نبودم ، در کمترین زمان ممکن شروع به بازسازی کردم ، انگار نه انگار این آدم همان آدم چندروز پیش با آن ویرانه ها بود ، هربار هم که بازسازی کردم انگار بنای باشکوهتری جای فروریخته ها ساختم ، واثری ازقبل باقی نمی گذارم. گاهی تعجب می کنم از افرادی که نه بر روی خرابه ها بلکه درکنار و با حفظ همان خرابه ها شروع به بازسازی می کنند، و اینگونه مدام در کنار روزهای خوش،زهر تلخی ها را هم نوش می کنند...
دلم میخواست پوستم کمی روشن تر بود و موهای خرمایی داشتم، چشم هایم آبی یا سبز بود، چشم آبی ها خوشبخت ترند، در طرف امن جهان زندگی می کنند و تمام دغدغه ی صبح شان شکر کمتر قهوه شان است، تعطیلات کنار دریا میروند و سینه های کوچک و ران های لاغرشان توی آن بیکینی های نارنجی و بنفش قشنگ تر میشود، روی تن شان روغن های خوشبو می مالند و شیر نارگیل میخورند و آفتاب گرم ظهر تا ممنوعه ترین قسمت های بدنشان میتابد، تنهایی زندگی میکنند، تنهایی سفر میروند، و هر بار ...
واقعا چطور شد کرسی رو از ما گرفتن و بهمون شوفاژ و اسپیلت تپوندن! به نظرم مفیدترین اختراع انسان بعد از آتش،کرسی بود شما هیچ وسیله دیگری پیدا نخواهید کرد اینطور در تحبیب قلوب نقش داشته باشه و آدمها رو مستقل از نژاد و مذهب و ملیت دور خودش جمع کنه به طواف!زیرش میشه خوابید روش میشه خورد و با منقلش میشه پخت!تازه نومزد بازی هم میشه داشت با انگشتهای پا نقش پیام رسانهای امروزی رو بازی کرد که مثلا دوتا انگشت بزنی یعنی آماده ای یا سه تا بزنی یعنی شب بیا این...
آسمان به ابر گفت:«چرا نمی باری تا جهان جان دگر بگیرد؟! ابر گفت:عاشقانی هست که با هر قطره ی من در دل هایشان طوفان غم جاری میشود!! آنوقت جواب خدارا چه بدهم؟!...
من مانده ام در خلوتی پر از پوچی ها می نگرم به قاب کوچک از دختری که سبد سیبی را به دست دارد و در میان نی زار قدم می زند قدم به قدم از وجودش عسل می ریزد موم عسل هایی که زبانت را یکجا قورت می دهندآه...! سرانجام این قصه ی پر تکرار سلام و خداحافظی های خالی از احساس توست...!علیرضانجاری(آرمان)...
به تاریخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:تاریخ تولد – تاریخ مرگآنها فقط با یک خط فاصله از هم جدا شده اند.همین خط فاصله کوچک نشان دهنده تمام مدتی است که ما روی کره زمین زندگی کرده ایم.ما فقط به اندازه یک ” خط فاصله ” زندگیمی کنیم !!و ارزش این خط کوچک را تنها کسانی می دانند که به ما عشق ورزیده اند.آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتی که باقی می گذاریم نیست، بلکه چگونه گذراندن این خط فاصله است....
کاش بعضی از آدمای نمک نشناس را کمتر می دیدیم. به جای آن کاش بعضی از آدمها را بیشتر می دیدیم. مثل آدم هایی که رنگ قهوه ای در جعبه مداد رنگی که سالهای سال همراهمان هست ولی در میان آن همه رنگ گم شده اند.ما این آدم های ثابت و ماندگار را در بین آدم های پر هرج و مرج ندیدیم و در واقع آنهایی بودند که دستشان نمک نداشت....
برای حذف کردن آدم های سمی هیچوقت احساس گناه، خجالت و پشیمونی نکنید؛ فرقی هم نمیکنه از بستگانتون باشه یا کسی که دوسش دارید یا یه آشنای تازه! مجبور نیستید کسی که باعث ناراحتی شما میشه جایی تو زندگیتون داشته باشه...جدایی ها تلخ و آزار دهنده هستن؛ولی از دست دادن کسی که قدر شما رو نمیدونه، به شما احترام نمیزاره و باعث از دست رفتن آرامشتون تو زندگی میشهدر حقیقت منفعته نه خسارت......