پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و اما ۱۸ سالگی ....پایان راه نوجوانی و شروع جوانی ، همان دوران طلایی عمر آدمی !این روزها عجیب نگران آینده ام آینده ای که نمی دانم قرار است چطور ساخته شود و من قهرمان آن خواهم بود یا نه ! آینده ای که هیچ نمیدانم در مقابلش لازم است سپر پولادین بر تن کنم یا کلاهی بر حسب احترام از سر بردارم ؟ اعتراف میکنم از آینده میترسم ! آینده ای که از ذوق و اشتیاق نوجوانی خبری برایم نیاورده و خواه ناخواه باید با رویاهای بلند پروازانه ام خداحافظی کنم ...
زندگی در نوجوانی یاد بادآن همه شادی و بازی یاد بادوه چه زیبا بود،درس ومدرسهآن نشاط و آن جوانی یاد بادشعراز:حسین صالحی...
نوجوان که بودیم؛ یکی از دغدغه های اصلیِ مان فوتبال بازی کردن جلوی خانه ی یکی از دو سه دختر خوشگل محله بود! به امید آن که شاید یک لحظه دیده شویم! امان از وقت هایی که آن دختر به شکلی تصادفی یا با شنیدن سروصدا -که عمداً بلند هم بود- سرش را از پنجره می آورد بیرون! چنان حرکات محیّرالعقولی از ما سر می زد که نگو! جفتک می زدیم به طاق طویله! روی آسفالت پشتک وارو می انداختیم و برگردان می زدیم! اکثراً هم جوری پخش زمین می شدیم که صدای استخوان های مان تا سه ...
من یک دخترم در تمام بچه گی ام عروسکی با دامن رنگی چین چین به دستم دادند و بهم آموختند که بااااید فداکار باشم باید همه ی وجودم را فدای دیگران کنم که برای لباس پاره شده عروسک دل بسوزونم و اشک بریزم ، بی خبر از آن که چشمم تا همیشه به ماشین پلاستیکی برادرم ماند ...در نوجوانی موهایم را پوشاندند صحبت هایم در جمع مردان را با چشم غره بریدند و ملاقه ای را به دستم دادند و همچون یک راز کریه تا ابد در آشپزخانه مخفی نگه ام داشتند همه ی لحظات رنگین نوجوانی ا...
تو بادبادک بازیگوشی بودیکه با دنباله ی عطرشهر روزاز خیابان نوجوانی ام می گذشتو منکودکی که می دویدمی دوید،می دوید و نمی رسید.کودکی که موهایش جوگندمی شدند،اما هرگز نخواست بزرگ شودچرا که بزرگ شدن،فراموش کردن تو بود.من کودکی بودم که تمام عمرمی دوید ودست تکان می داد،برای بادبادکیکه با بادها می رقصید،و او را نمی دید....
آرزو می کنم هیجان زده شوی ؛مثلا بعد از سالها ، عشق دوران نوجوانی ات را ببینی و به یادِ اولین حرف های عاشقانه ی زندگی ات بیفتی ،مثلا بعدِ مدت ها کنار کسی بنشینی که حضورش ، ضربانِ قلب تو را تندتر کند ،مثلا از کسی که دوستش داری حرف هایی بشنوی که حالت را بهتر کند ،یا در غمگین ترین شرایط زندگی ات با عزیزترینت به یک مکان دنج و شگفت انگیز سفر کنی ، یا این که اسطوره ی زندگی ات را اتفاقی در یک خیابانِ خلوت ببینی ...دنیا پر است از اتفاقات و چیزها...