شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پلکی زدیم و وقت خدا حافظی رسیدساعت برای با تو نشستن حسود بود...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی استمثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق...
سال تازه شدما ساعت به ساعتبند عوض می کنیم...
چون یار منی ساعت دیدار خوش است️️️...
امروزبهترین ساعتموشکستم،چون لحظه های بی توبودن رابه رخم میکشید...
عکستو گذاشتم صفحه گوشیمهر دفعه قفلش رو باز میکنم، نیم ساعت قفل میشم..!...
ساخت ساعت شنیشوخی یک دیوانه بوددست ماهیچ ساعتی را بر نخواهد گرداند!...
زمان چه می داندیک ساعت بی تویعنی چقدر!...
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزدصد جان به فدای عاشقی باد ای جان...
این روزها هر کس گفت عاشقتم بپرس تا ساعت چند!؟...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
ساعت ها را بخوابانیمبیهوده زیستن نیازی به شمارش نیست...