شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چای را خیلی دوست دارم و قهوه را کمیهردو را جلویم میگذاریو من قهوه را انتخاب میکنم که رنگ چشمان توستلب و لوچه فنجان چای آویزان میشودنسرین شریفی...
هزاران قهوه ریخته در قهوه ای چشمانشولی بی خوابی های مرا گردن نمی گیرد!ارس آرامی...
همه از زیبایی چشم های رنگی میگویندو دل به زیبایی فریبنده ی آن میبندندمن اما جای گم شدن در سبزی جنگلو غرق آبیِ دریای خیالی این چشم ها شدنمدت هاست که بی خواب قهوه ی ناب چشمان کسی شدمکه میشود هزاران شعر برایش گفتهزار تصویر از چشمانش کشیدفقط کافیست دل ببازی به آنآن وقت است که تا ابدمیشود کنارش به تماشای دریا بنشینی و به موسیقی صدایش گوش کنی و از قهوه ی چشمانش بنوشیو چه اعتیاد ترک ناشدنی ست این قهوه ی کم یاب چشمان دلبر...
تمام دنیایم زیر و رو می شوداز خود بی خود میشوموقتی که می بینم آن چشمان قهوه ای رنگت رازهرا صحراگرد...
یک میز و دو نیمکتبه میزبانی تنها یک فنجانتو قهوه بنوش و من محو توقهوه ای چشمانت را سرمی کشمارس آرامی...
چشم قهوه ای منتو در چشم های من زنده گی میکنیاز هر پنجره ای نگاه میکنمفقط مهر تو را میبینمتو را دوست میدارم به این بهانه که در ذهنم قدم میزنیشعر میسرایی ، اهنگ های عشق را با ترانه امید میخوانی و من به جهان طور دیگری نگاه میکنم چشم قهوه ای من ، من را انگونه که میخواهی معنا کن ☺️معنای بنام عشق با پله های بنام دوست داشتن ......
عقلِ لا مذهب به حرفم گوش کن، عاشق نشواین دو چشم قهوه ای، آن قدر هم معصوم نیست...