پنجشنبه , ۹ فروردین ۱۴۰۳
از مضحکهٔ دشمن تا سرزنش دوستتاوان تو را می دهم، اما به چه قیمت!؟...
آتش زدی قلب مرا من زنده ای جان داده امدر حسرت آغوش تو ناجور تاوان داده ام...
در شهر ما چشم ها عاشق می شوند، اماریه ها تاوانش را پس می دهند......
نمی دانستم تاوان دیدنآن چشم های شبرنگ یک عمر دلتنگی است...
نمی دانستمتاوان دیدنآن چَشم هایشب رنگتیک عمردلتنگی است . ....
مطمئن باش که تاوان غمم را دنیااز همان دست که دادی به تو پس خواهد داد...
آقای قاضی دل ساده داشتن تاوان دارد،هر روز باید بدوزی زخم هایی رو که از صداقت خوردی......
سیب در دستانتچیده!بوییده!تاوان طرد شدنم را چشیدهام....
منی که کوکو سبزی و دمپختک یه عمره خوردم،چرا باید تاوان خفاش خوردن یکی دیگه رو بدم،خدایا حکمتتو شکر...
قهر کردی می روی بی هیچ تاوانی ولی،لااقل پس مرد باش و بوسه هایم پس بده...
از اوّلین انشاءفقط یک جمله یادم هستبابا اگر نان دادتاوان هم فراوان داد . . .روز پدر مبارک...
گاهی اوقات بی قانونی ؛عجیب بیداد می کند در عاشقی ….یکی دور می زند …اما …. دیگری جریمه میشودو تاوان میپردازد …...
یک نظر دیدم وتاوان دو عالم دادم.....
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
خدای خوبمبه بزرگیت قسمهیچکس را به کسیکه قسمتش نیست عادت ندهکه تاوان خاطره جنون است و بس......
کوری یعقوب یا رسوایی بانوی مصر ؟اولی عشق است اما دومی تاوان عشق .......
تقاص ، تاوانهر چه میخواهی نامش را بگذارمن اما فقط می دانم خدا از اشک های هیچ کس ساده نمی گذرد...