پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوری ات ، دوری یک شاه ز یک مملکت استغم دلتنگی شب های رضا خان ، سلام...
پنجره ی دلتنگی من همیشه به سوی نبودنت باز است!...
نمی دانستم تاوان دیدنآن چشم های شبرنگ یک عمر دلتنگی است...
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل استتو نیستی و ساعت این شهر خوابیده.......
شب من ،ظهرها،به وقت دلتنگیست!...
هوای پنجشنبه هاهمیشهآلوده جای خالی خیلی هاست......
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم......
بخیر می شود این صبح های دلتنگیببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت...
جمعه،دلتنگی های تمام روزها را یک جا باهات تسویه میکنه...جمعه آبستن تمام دلتنگی هاست...
دلتنگی زبون نفهم ترین حسه...حالا هی تو براش منطق بیار......
کس نداند که در این تنگ غروبدلتنگی و غم چه غوغا دارد...
چه غریب است دلتنگی!با خودت فکر می کنی: دارم میمیرماما نمیمیری....
میخواستم/دلتنگی جاده را/ تا ابد/ قدم بزنم/ حیف/ کفشهایم را/بخواب/ پوشیدهام...
دلتنگی یعنی...اذان به افق چشم هایت...
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنتمانند عصر جمعهٔ تهران دلم گرفت......
می آیی و برای تو می گویم آخرشبا من عزیز، بی تو چه کردند جمعه ها......
نمی دانستمتاوان دیدنآن چَشم هایشب رنگتیک عمردلتنگی است . ....
تمام شد جمعهتا دلتنگی بعدی خداحافظ.... ...
جمعه یعنیکه نباشی و دلم تنگ نگاهت باشدجمعه یعنیبدنم در تب آغوش خیالت باشد...
خبرت هست که دلتنگی و تنهایی و بغضآنقَدَر هست که یادم نکنی میمیرم؟...
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
از چکه چکه ی اشکِ فراققندیل بسته استغار سردِ دلتنگی ام...
گاهی بی هوادلم هوایش را می کندهوای او...اویی که هیچوقت هوایم را نداشت......
بی تو من، جمعه ی هر هفته کمی می میرم......
هر روزهزار دختر را بغل می کنمبه هوایی کهیکی از آن هاتو باشی...
ازدلتنگی برای آدمهایی کهتوروفراموش کردندست بردار.......
شده دلتنگ شویغم به جهانت برسد؟...
دلتنگی اتفاق عجیبی استگویی که خواهی مرداما نمی میری !...
و هر کسیبه اندازه دلتنگی هایشدرگیر شب است......
بدون تومگر شب ها صبح می شوند......
اگر دلت گرفت زنگ بزنمثل منکه از دلتنگیزنگ زده ام...
شده دردی به دلت ریشه کند آب شوی؟همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟...
جمعه ها دلگیر نیستشاید دلمان پیش کسی هست که نیست...
ندارم خواب آرامی مگر در کنج آغوشتبیا درمان بکن این شب نخوابی های دائم را...
پنجشنبه ات بخیرکُجایی؟! چِه میکنی؟! اینجا شلوغ کرده خیالَتدرونِ من... ....
دیدنت باعث دلتنگی من خواهد شدبعد هر آمدنت رفتن اگر هست نیا...
شادی نیمه ی شعبان و غم دوری توشب عید است ولی سینه ما می سوزد...
دلتنگی زبون نفهم ترین حسهحالا تو هی براش منطق بیار ....
و شبامتداد رویای توستبر مدار دلتنگی های من......
خیال دیدنتچه دلپذیر بودجوانیم در این امید پیر شدنیامدی و دیر شد......
چقدر امشب ، دلم تنگ استبرای آخرین دیداربرای اولین بوسهبرای عشقِ بی تکرار......
برگرد در من کسیبهانه ات را میگیرد ......
سیزده را همه با یار،من اما تنهابه هوایت گره را روی گره خواهم زد...
اونجا که عکساشو روزی صد بار بوسیدیفکرکنم خیلی خوب معنی دلتنگیو فهمیده باشی! ...
شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟ابر دلتنگم، اگر زار نبارم چه کنم؟...
دمِ عید باشد و تو نباشى!آدم دلش مى خواهدفقط گریه کند ......
دلتنگی معنی نداره!درد داره......
جایش چقدر خالیستاو را می گویمتنها چیزی که برام گذاشت«دلتنگی ست» ....
پدر!روزت رسید و من ندارمت......
برفآمدنت را به تاخیرانداخته بودو اکنون کروناکی به من میرسی؟...