یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
روزیا شبهر دو زیباستدر چشم خدا...
تمامِ کوچه های دلممنتهی میشود به توتو در تمامِ منی و من ولیهمیشه تنهایم...
تنی به آب شعر زدمشُر...شُراشک...
بعدِ تو نیازی به گور نیستخاک بر سرِ آروزهایم کرده ای...
خاطراتِ نگاهِ شیرینیادگارِ چشمانِ عسلی...
هزار شانه داردفرشی که موهایش کوتاه است...
چین و چروکِ چهره امامضای دستِ روزگار...
انتظارتکلیف آدینه ها...
گاهی لحظه ای اندیشیدن به «تو»سفری می شود طولانی ترین...
شکنجه ها هممدرن شده اندهر چه میگویم نمی شنوند....
حوصله سکوتاگر سر رفت!چاره دگر فریاد است...
سرکه و سیر نمی خواهدهفت سینِ بی تودلمخودش می جوشد...
سر به هوا می شود دلمهر وقتهوایت می زند به سرم...
گلدان قفسی ستکه از یاد گلهامی برد پرواز را...
دمنوشِ هر لحظه امفنجان-فنجان یادِ تو...
پیوند می زندبهار من رابه برف زمستانی که بر سرش نشسته استمادر...
در خیالاتمبا خیالت !غزل به غزلاز بوسه سرودم ....
پایان تلخغصه های قصه مادرفرشته ی مرگ...
هق هق بالشخوابِگونه های بی مادر...
سربه شانه ی جادهدر آغوش گرفت مرگ راعاشقی که معشوقشاز راه بدر شده بود...
قسمبه علف های زیر پایمکه بهار آمدنتهرگز نیامد...
آنقدر زیباستسکوتِ چشمانتکه پلک هایم…بلا تکلیف می شوند...
از چکه چکه ی اشکِ فراققندیل بسته استغار سردِ دلتنگی ام...
به مهمانیِ برکه ها بیابه شب سپرده امیلدا شود...
ماهرانه می ربایندهوشیاری ام راهمدستِ خیالت شدهاین شب های بغض آلود...
هر صبحدر قاب چوبیپرسه میزنمو بارانبی آنکه بداند چراهی می بارد...
حواس پرتی؛به جایی رسیده امنه جمعِ توستنه منهای تو...
دل آبستن یارهوسباغ بهشتی داشتکه دگرسیب نداشت...
می شکندروزه ی دلبه تلنگری...
خوب استعشق تو کورم کرده استحالا می توانمیک عمر زندگی را دست به دست تو راه بروم...
می تکاند بادشاخه های درخت را…برگی از روی ناچاریدوستانش را وداع گقت...
می توانستیمدوباره عکسی به یادگار بگیریماگراز قاب بیرون می امدی...
مشتری توامهیچ کجا نمی رومتا تو آفتاب شویو من چشمانت را دور بزنم...
روزگارم را هممثل موهایتسیاه کرده اى…اما چراروزگارممثل تو زیبا نشد؟...
زمین گرد است و منگوشه ای یافته ام...
در این سکوت دمادم– در این عبور خیال –منم و آرزوی پروازکو؟ بال...
اگر دلت گرفت زنگ بزنمثل منکه از دلتنگیزنگ زده ام...
سر می کوبم بر مزارت…گفته بودیسرت به سنگ خواهد خورد!...
آفتاب روی موج ها ریختوقتی به سمت دریا می راندیقایق نگاهت را...
نمی دانم باددر گوش برگ چه گفت؟که دل از شاخه برید...
کاشبه جای دل سپردن به سنگهادل داده بودم به رودتا خودِ دریا...
تلخ که می شوی …برای شیرین شدنتدلم شور می زندبه چشم دیگری!...
سخت دلگیرماز دلی که سختگیرِ توست...
یاد توبه آتش می کشدخنده های کاغذی ام را...
آتش…به جان خورشیدانداخت و رفت عشق...
نشسته در نگاهم،از این چشمه آب می خورد!...
چشمانتباواژه ها درگیرم کرده اندحق مطلب را ادا نمی کنند...
شمشیر بی غلاف تارِ مژگانتصد کشته دارد طرزِ نگاهت...
من و بهار تا تو فرصت همیم صد سال به این سال ها...
میان موج موهایتگم کرده امموج صدایت را...