سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دلگیرم از روزگارانکه میان گرد نشستهبر گمان هاییکه فریاد می زنندآه نشستهبر این همه دلگیری را مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا...
عشقت را لا به لای اشعاری که هرگز به ثمر نرسیدند دفن خواهم کرد، و یادت را به دست باد خواهم سپرد.کناری خواهم نشست و با چشمانی تب کرده، رخت بستنت از قلبم را به تماشا خواهم نشست!از کوچ تو دلگیرم، اما خودت بهتر می دانی که دیگر نایی برای جنگیدن برایم نمانده است....
باد می وزدطوری که انگارروزی عهد نبسته بودبا دلم نگاهم که آرام گیرد آرام ...شب حرف می زندپشت سرش،طوری که انگار سالهای کمیچشمانم با دستهایش بارانی شدهنجات دهندهپشتِ ساعتهای قرن ایستاده!و من دلگیرم از وزش دلگیرم از لرزش نگاه هااز برگ هاییروی درختانی نامعلوم،دیر فهمیدم ...دیردیر دستِ شب و بادهر دو در یک کاسه بودرعنا ابراهیمی فرد...
بگذر از من که سخت دل تنگم بگذر از من که سخت دل گیرم نَقل من هفت جانیِ سگ هاست هر چه جان می کَنم نمی میرم ... ...
دلگیرم این روزها از تمام آنچه در خاطرم خاطراتی را رقم زدن که سالیان سال قرار است حسرتشان را بخورم💔...
دلگیرم از شبهایی که چشم هایم بی باران در عطش قطره ایی، تشنه در کویر تنهایی رویا را که با همه میخوابد بغل کرده و میگذارنم......
من تکه ای از خود را انگار که گُم کردمحالا دو سه سالی هست دنبال تو میگردمهرروز برای تو با یاد تو میخوانمدنبال چه هستم من افسوس نمیدانمیک حس تب آلوده ،سردرگم و ولگردمانگار که بعد از تو یک مُرده ی شبگردمایکاش که می دیدم یک لحظه تو را در خواببرگردو بیا اینجا یک لحظه مرا دریابای دور تراز رویا بافکر تو درگیرمبی مهر شدی رفتی از دست تو دلگیرمای خاطره ی شیرین یک روح پر از دردممن واژه ی تکراری آتشکده ای سردمرد می شوم از چشمت با دی...
دلگیرم از آنکس که باید باشد و نیستقم را تصور کن که سوهانی ندارداصلا چه حالی می شوی وقتی ببینی_مازندران، یک روزِ بارانی ندارد؟من کیستم دور از تو؟ اسمی بی مُسمّاآن عیدِ قربانم که قربانی ندارد...
از پارک ها دلگیرم،نیمکت یک نفره ندارند!نمی دانند این شهربیشتر از آنکه عشق هایبه هم رسیده داشته باشدتنهای رها شده دارد......
ای که رفتی و نگفتی چه کنم بعد از توخبرت هست که از فاصله ها دلگیرم؟...
سخت دلگیرماز دلی که سختگیرِ توست...
دلگیرم از کسی که مرا غرق خودش کرد اما نجاتم نداد…...
صبر ڪن شب نرو هوا سرد استماهِ بھمنعجیب نامرد استاصلاً این نہ…ببین چہ دلگیرمبی تو در ڪنجِ خانہ می میرممی روی…… بی پناه می مانمبی تو بی تڪیہ گاه می مانماصلاً از فعلِ رفت بیزارملعنتی…بسڪہ دوستت دارم...
هفت روزهفته دلگیرماماجمعه هاچشم گیرتر!!!...
من قعرِ جهنم تو ولی اوج بهشتیدلگیرم از این فاصله های طبقاتی...
من کمی دیر به دنیای تو پیوستمسر همین موضوعست ک سخت دلگیرمم...
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوبفرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب...