پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به جای دیوارها در زندگانی، فقط بایستی آشیانه ای از مهر و محبت و دوستی ها ساخت.رحمان شاهسواری کینگ...
مرغ شب خوان که با دلم می خواند رفت و این آشیانه خالی ماند...
نه رفته اینه پیام آمدنی داده ایخانه در تصرف بوی توستتو نیستی و خانه در تصرف بوی توستحس می کنمتنهایی ستاره رااین همه ستاره ی تنها ؟یکی به یکی نمی گوید بیاهر یکاز آسمانه ی خویشچونان چشم پرنده درخشاناز آشیانه ی تاریکحس می کنمنیش ستاره رادر چشممطعم ستاره رادر دهانمو طعم یک کهکشان تنهایی رادر جانمکجای جهان بگذارمتتا زیباتر شود آن جا ؟بنویس می آیمتا آشیانه به گام و به دست و سلامآراسته شود...
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشتروزی به آشیانه من هم سری بزن......
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم ؛بیهوده نزیستهام !اگر بتوانم رنجی را بکاهمیا دردی را مرهم نَهَمیا مرغکی رنجور را به آشیانه باز آورم ؛حاشا حاشا ، که بیهوده نزیستهام !...
تو زبان کُردی ،به پرنده ای که آشیانه شو گم کرده باشهمیگن 《لانه ویز》...چون اون پرنده خیلی آواره وبی نام و نشونه ،و حس و حال غریبی داره!..تمام مدتى که از تو دور بودم،《لانه ویز》 ترین بودم!.......
نگران دست های من نباشبعد از توآشیانه ی هیچ پرستویی نخواهد بود......
کنارآشیان تومن آشیانه میکنمفضای آشیانه راپرازترانه میکنمکسی سوال میکندبه خاطر چه زنده ایومن برای زندگی تورابهانه میکنم...
کنار اشیانه ی تو اشیانه میکنمفضای اشیانه را پر از ترانه می کنمکسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای؟و من برای زندگی تو را بهانه میکنم....