ما بهاری وسط پاییزیم
کاش روزی برسد هر که به یار ش برسد دل سرما زده ما به بهار ش برس
اردیبهشت کمی از بهشت است خنده های تو اما تمامش
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری
من بهار میشوم تو با لبهات بر تنم شکوفه بزن ...
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را
با تو گل می دهم و ناز بهار را نمی کشم
داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
اما بهار من تویی من ننگرم در دیگری!
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را !
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است
می نویسم باران دیگر پروانه و باد خود می دانند پاییز است یا بهار
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می گشاید مژه و میشکند مستی خواب