خانه ام ویرانه کردی خانه ات آباد عشق!
در سینه هیچ نیست به جُز آرزوی تو...
در آغوش تو آرام ترینم انگار...!
قاب آیینه ی لبهای تو آیین من است...!
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی..
ساز من کوک است... وقتی در کنار قلب توست!️
آغوش تو ای دوست درِ باغِ بهشت است...️
همنشین جان من ، مهر جهان افروز توست ...
تو بهانه ی منی! به دستِ️ هیچکس نمیدهَمَت...!
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست...
یک نگاه از تو و در باختنِ جان از من...!
وابسته شد تمام من به تمام تو
چه شیرین نشستی... به تخت وجودم...
زان دلخوشیم و شاد که جان بخش ما تویی...
غریبه است، هر کسی جز تو در حوالیِ من..
من تو دنیای تو غرقِ آرامشم
آغوش تو...️ تکرار کند گرمی خرداد!
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم...
اندر دل ما تویی نگارا....
بهار در نظرم غیرِ رنگ و بویِ تو نیست...
من و تو در خیال ما شدن خوشبخت خوشبختیم …
می دهم جان که مگر جان جهانم باشی..
وجودم از تمنای تو سرشار است ...