متن اشعار سید اسلام فاطمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سید اسلام فاطمی
چشم به راهی،
همان دردی ست که آدمی را
سمت دیوانگی می کشاند!
اندوهم بزرگتر از آنست که اشک هایم
توان التیامش را داشته باشند!
بیا ای که نسیمت خوشبو
قلمرویت دلکش
و منی که فراوان به تو دل داده ام...
کاش میشد گذر ثانیه ها را پس گرفت
قصه های عاشقی و آن نوا را پس گرفت
کاش میشد ورقی زد روزهای کودکی
خاطرات با وفا و آن صفا را پس گرفت
روی بودن یا نبودن ، چند خطی کشید
آن عشق خالص و بی صدا را پس گرفت
انتهای...
منی که لفظ دلتنگی
از کتاب می شستم
زمانه
کاتب
دکان غم فروشم کرد..!
ای سید صحرا نشین
روشنی بخش این جهان
ای مرد بی مثل و قرین
صاحب عصر این زمان
یابن الحسن آقای ما
ای مژده ی فردای ما
ای مصلح روی زمین
ای یوسف زهرای ما
ای شاهد اعمال ما
شیرین ترین رؤیای ما
محول الاحوال ما
ای سید و آقای...
من چشامو بسته بودم
تا چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد:
دیوانه! من میبینمش..!
_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~
مرا عشقی ست، مشکین موی ،نرگس بوی و دلبر
خنده بر لب، گونه غبغب،هلال اَبروی و مَه پیکر
کاش شود رام،در همین دام،بخشدی کام از آن لب
بوده شیرین ،خیلی ریزبین ،یار دیرین و غارتگر
دهانش ساز، قلبش باز، صلحش ناز، مهرش کین
آن قد شلال، به مو زغال،...
لعنت بِکِنُم او دل تاریک و فکرِ بولهَوَسِت
عمری دیرَه بیم رسم و رسوم و نفسِت
چی مَهِه چهارده شَ وی مَهلی دلنشینی
مو نیخوم ترکت کُنُم،یار زیتریمی
سر اَلوس ریش هم الوس ،مَه مو دل نیارُم
شور و شوق زیاری، مو از کوچو بیارُم
هرکی نونه دل چِشِه ،گوش...
وا تِنُم جانَگِرُتَه سیچه دلَه بُردی
وایساری دَهس زِر قد ،سر وُردی
تییَلِت برق ایزنن، گل قد شلالم
گپویَی دَ چی نیخو وابوی عیالُم
خُت دونی یو چند ساله،دل، تِنَه بونه کِه
او خُرای بالا سری هم خِتَه سیم نشونه کِه
خنده یل سر کِت لوت ،تا پسین اَووم ایکنه...
بسیار سخن بود
نگفتیم و گذشتیم
ما همان لاله ی،
پژمرده ز دشتیم
در شبی مهتابی از امواج نور
در میان مردمی بینا و کور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
این وصال
روزی فرا خواهد رسید...
خَهسه و خُرد و خرابُم
سیچه پُرسُم نیکنی
مو کَوگ سرتا پا کبابُم
سیچه پرسم نیکنی
بی کس و بی هُمدِرُنگُم
چی پرنده ی بی جِمُم
مو کوگ مهس بی صحابُم
سیچه پُرسُم نیکنی
ایچو صدتا لاک و لیک
وپایَه
تَی تو صد تا شات و شیته
مو او نامه...
زندگی
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست!
سهم تو از تمام دنیا
انتظار بود و
سهم ما
از تمام انتظارها هیچ…
در این وادی پر پیچ،
در این دنیای وامنگَر
به خود نمی پیچم!
که دنیا وُ هرچه دیدیم هیچ ست
آنچه گفتی و شنیدیم هیچ،
سرتاسرِ...
رنج افتادن به دام زندگی…
با تولد آغاز شد!
رنجی که تاوان عشقبازی های پوج بشر باشد
دفتر مشقِ سختی و درد من ست…!!
روی برگ اولینش نوشتم
بین توهم، آرزو و خیالات
مرزی نباشد…
دیدم بشریت ذره ذره اش را
مرز بندی،کرت بندی کرده ست!
نمی دانم چرا با...
دنیا خود هیچ ست
و جهانش حبس جان های شماست!
من از شهر ارواح
شنیدم
کله ها با خاک گفتند
باد خزانِ نکبت ایام، ناگهان
بر باغ و بوستان شما هم بگذرد!
تو می دانی زین کاروانسرا
بسی کاروان گذشت
اگر نهصدو پنجاهِ نوح را هم اینجا بمانی
در آخر...
ساعت گیجِ زمان
در شب و روزِ
این عمر گران
لَحِظاتم پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده وار !
من بخندم یا بگریم
لا جرم چون سؤالی بی جواب
بر لبِ سرد زمان ماسیده ست!
گرچه
فرصت از کف می رود
قصه می گردد تمام!
لحظه باید...
تو وَجْهُ اللّهی ، ولی اللّهی،
الحق، لسانُ اللهی علی
تو هیبت اللهی، کلیم اللّهی،
الحق، احسانُ اللهی علی
تو عِلْمُ اللّهی ،لسان اللّهی،
الواعی ،قلبُ اللّهی علی
تو عَینُ اللّهی ،تو یَدُ اللّهی
الناطق، تو جَنْبُ اللّهی علی
عَضُدُاللّهی ،تو روح اللّهی،
غیرتُ اللّهی علی
تو سِرُّاللهی،تو نوراللهی،
قدرتُ...
په مَه دلت بَرد وابی
مه عشقتَم سرد وابی
انگار تیای کافر کُشت
راضی و نامرد وابی
احوالمه نیپُرسی
انگار کجه او کُرسی
آه ایکشه ای نفسُم
تا باز بیام وت برسُم
نونُم چته دووارَه
بُنگ ایزنی که بیکسُم
موسم غم رسیده
محشری هم رسیده
روز تنهاییِ عشق
هر لحظه دَم رسیده
باز طاقتی ندارم
دلْ راحتی ندارم
امان از سایه مبهم
از لاله های در هم
اگر چه هست دل من
پر از دردا و ماتم
دنیا وفا نداره
بی عشق صفا نداره
تنها شدم ز باغم
که...
معجزه کن صبر مرا
ای ناخدای بی صدا
عاشق بارانم و بس
ببار تو این ابر مرا
واژگانی که زمان و گاه مرا
وارونه جلوه می دهند،
با شبا دست دارند!
نمی دانم شب سرد ست
یا اشتیاقی که دل لمس کرده؟
و اینگونه چشم می بارد و
دل می لرزد..!