تو در قلب و من خسته به چاهی گنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشم گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم...
به هر کجا که می روم همیشه می رسم به تو ببین چگونه می کشی مرا به مسلخ خودم
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
همدردی و هم دردی و درمان دل ما ای هرچه بلا هرچه جفا هرچه شفا تو
یک نفر از جنس احساس تو می خواهد دلم یک نفر مثل خودت اصلا تو می خواهد دلم
آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستند کفشی که همیشه پایت را می زند آدمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی ...
برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی ست همین که کجا می روی، دلتنگم. برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافی ست تا از تو بتی بسازم.
تو از ایّوب می گویی که صبرش آن چنان بودَست پُر از بیتابیَم امّا تو از من تاب می خواهی کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب می خواهی؟
سلام ای خدای مهربان روزمان شب تاریک می شود اگر چراغ راهمان نباشی و اگر در کوره راه های زندگی راهنمای ما نباشی
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند شبت بخیر
عشق یعنی یک حس تازه وقتی که نیازه عشق یعنی لیلی و مجنون یعنی داد بزنم دوست دارم جلوی همه توی خیابون عشق همین که هیچ فکری به جز من، تو سرت نداری
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم
ما سپر انداخته ایم گر تو کمان میکشی
دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار
رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
هوس تو را دارم که دیوانه ام کنی،با خواندن یک شعر که مستم کنی با استکانی چای که خوشبختم کنی با یک بوسه ی بی هوا ! فلسفه_نبافم_... هوسِ_زندگی_کرده_ام_با_تو_! بگو_... کنارَت_دقیقا_کجاست_؟! که_زندگی_آنجا_معنا_میگیرد! هوس_کنار_تو_بودن_دارم_!
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است
تو کجایی ؟ در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟ من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تو من ایستاده ام برای تو تو کجایی ؟
تو را من چشم در راهم شباهنگام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم
با کدامین شانه بهتر میکنی دیوانه ام موی تو شانه کنم یا سر نهی بر شانه ام
این دل که به یادت همه دم مست و خراب است گر بر سر آغوش تو می بود چه می شد ؟
این سر که ز اندیشه مرا بر سر زانوست گر بر سر زانوی تو می بود چه می بود؟
گر تو شیرینِ زمانی ! نظری نیز بہ من کن کہ بہ دیوانگی از عشق تو ... فرهادِ زمانم !