عادت ، ناجوانمردانه ترین بیماری است ! زیرا هر بداقبالی را به ما می قبولاند ، هر دردی را و هر مرگی را ... در اثر عادت، در کنار افرادِ نفرت انگیز زندگی می کنیم، به تحمل زنجیرها رضا می دهیم، بی عدالتی ها و رنج ها را تحمل می...
اوریانا فالاچی: خانه ی تو آنجایی نیست که در آن متولد می شوی! خانه ی تو آنجا است که وقتی به عقل می رسی و می توانی تصمیم بگیری که چه چیز را دوست داری و چه چیز را دوست نداری، برای بقیه ی سال های عمرت انتخاب می کنی.
اوریانا فالاچی: باید به کودکان آموخت که جهان بی باتوم و گلوله زیباتر است ، باید به فکر ساختن یک بادبادک بود ؛ هنوز هم با مُشتی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسِ طلای خورشید رسید ... کودکی که با مسلسل بازی کند ، جهان را نجات نخواهد...
اوریانا فالاچی : تو باید این رو بفهمی که بزرگترین اشتباه حقیقی یک زن و مرد دوست داشتن یکدیگر در رختخواب است.
من علاقه ای ندارم که راجع به مرگ خودم بشنوم.
اوریانا فالاچی: همه می خواهند انقلاب کنند و هیچکس هم انقلاب نمی کند ! انقلاب فرمان پذیر نیست. تنها انقلابِ ممکن، انقلابی است که در تنهایی و در درون یک فرد ریشه می یابد ...
لحظه ای که اصول و ارزش های خود را کنار بگذاری، مرده ای. فرهنگ تو، و تمدن تو هم مرده است. تمام!
من خطری برای خودم هستم اگر عصبانی شوم.
تو نمی توانی هم کار کنی و هم در خانه کنار فرزندت باشی. ولی هر دو را می خواهی.
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود، هنوز هم با مشتی نخ و کمی کاغذ میشود به گیس طلای خورشید رسید! کودکی که با مسلسل بازی کند، جهان را نجات نخواهد داد.
اوریانا فالاچی: خانه ی تو آنجایی نیست که در آن متولد می شوی! خانه ی تو آنجا است که وقتی به عقل می رسی و می توانی تصمیم بگیری که چه چیز را دوست داری و چه چیز را دوست نداری، برای بقیه ی سال های عمرت انتخاب می کنی...
اوریانا فالاچی : وقتی کسی را دور انداختیم ، دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم ؛ وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم! زندگی جنگ و دیگر هیچ
زندگی یعنی خستگی ! زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و در اِزای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست ، باید بهای گزافی پرداخت ! پس قدرآن لحظه های شادت را بدان ...
عادت بیرحمترین سم درون دنیاست ! چون آرومآروم تویِ مغز آدم میره و تا به خودت بجنبی میبینی که با تمام گوشت و پوست اسیرش شدی ...
زندگی چنین تقلایی است : جنگی است که هر روز تکرار میشود و لحظات شادش خلسههایی کوتاهاند که بهایی گزاف برایشان پرداخت میکنی ...
آدم به امید دست یافتن به ثروت، عشق، یا آزادی، خود را خسته و فرسوده میکند و وقتی که آن را به دست آورد، از داشتنش لذت نمیبرد یا آن را تباه میکند ! خوشبختِ واقعی، آن کسی است که بتواند به خود بگوید : من میخواهم راه بروم، نه...
زندگی حجمی است که باید پرش کنیم حتی اگر اشتباه پرش کنیم ؛ به درک ، اشتباه کردن بهتر از هیچ کاری نکردن است !
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود ؛ هنوز هم با مشتی نخ و کمی کاغذ میشود به اوریانا فالاچی !
اگر تو ثروتمند باشی، سَرما یک نوع تَفریح می شَود تا پالتو پوست بخری، خودَت را گرم کنی و به اسکی بروی... اگر فَقیر باشی بَر عکس، سَرما بَدبختی می شَود و آن وَقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف مُتنفر باشی؛ کودکِ مَن! تَساوی...
انسان نباید روح خود را دو دستی تقدیم کسی کند که قصد ندارد روحش را تقدیم کند. کسی که هدیه نمی دهد قدر هدیه را نمی داند.
وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید ،گناه به وجود نیومد ؛ اون روز یه قدرت باشکوه متولد شد که بهش میگن : نافرمانی
وقتی کسی را دور انداختیم دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم و وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم...!
نوشتن برای تو وقتی ندانی که برایت نوشته ام به چه درد می خورد؟