متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
شش ماه است که دستی از میان دستم گم شده!
دو چشم آبی از میان چشمان مستم، گم شده است،
شش ماه است که سنگ سینه ام، سنگین شده است
ناله ی درونم بلند است
چنان بلند که تا روحم قد کشیده است.
شش ماه است که دلم، خنده را...
سرم درد می کند و این هم بی دلیل نیست،
جوانان دانشگاه را تعطیل کرده اند!
و می بینیم که اشک ملت
تاج و تخت خدا را تکان می دهد.!
و صدای گریە ی کودکان فقیر
جگر و قلب آدمی را به آتش می کشد.!
و می بینم سینە جوانان...
چند وقتی ست که چشمان آبی تو
درونم را به هم ریخته است!
و مدتی ست از اندوه فراقت
بر موهای سیاهم،
برف سپید نشسته است.
دیر زمانی ست که دستان فرتوت و پر چین و چروکت را
در دستانم نمی بینم و
آسمان تیره و تار عمرم
پر از...
ماه کامل
نمی تواند خودش را پنهان کند
حتا پشت درختان صنوبر!
[لونا مونگیسگورد - دانمارک / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
باد و سرما
آواز پاییزی
در گلوی نی لبک
[کالا رامیش - هندوستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
بخوان ای پرنده ی کوچک
تو هم نظر بده،
در انتخاب نامی برای نوزاد ما!
[انیسه جیسیس - کرواسی / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
کودکان کمک می کنند
برای هرس باغ های ملی،
نزدیک نیروگاه های اتمی.
[تروزە سیندیک - آلمان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
بهترین ظرف هایش را نگه می دارد
برای روزهای بهتر
مادر هشتاد ساله ام.
[تیریزا موریمینو - ژاپن / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
در صبحگاهی پاییزی
مرد متکدی،
جایش را به دانه های برف وا گذاشت.
[فالیریا سیمونوفا - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
در آخرین روز تابستان هم
کرم شب تاب
نمی خواهد چراغش را ترک کند.
[لومیلا بالابانونا - بلغارستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زمستان
ردی آبی، به جای می گذارد
بر روی ساق پاها!
[جین ریشهولە - آمریکا / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
آفتاب که بر سر آدم برفی تابید،
چند قطره عرق
در چشمانش افتاد.
[مارینا هگین - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زن همسایه را عزت و احترام می گذارد
و با زن خود
همچون شب سیاه رفتار می کند.
[ناتالیا هاراک - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
به راستی، آفتاب چه ساعتی طلوع می کند؟!
یا که تا غروبگاهان، چند پرنده در آسمان به پرواز در می آیند؟!
براستی، مستجاب ترین دعا و
زیباترین آهنگ
هنگام غم و غصه ی مردمان روستایی چه می تواند باشد،
تا که من به کودکم بیاموزم؟!
***
به راستی،
دختران زیباترند،...
من نادان، هم زمان با کشیدن سیگار و
بوییدن رایحه ی خوش زمین،
مشغول به نوشتن زندگی نامه ام شدم!
تا که تمام شد،
به باد بسپارم که به مادرم برساند...
***
جویباری در نزدیکی ام بود
و هم زمان با نوشیدن شراب و
استشمام رایحه ی دلنشین زمین
مشغول...
دستی پر از گل،
دستی پر از آب،
چشمی پر از اشک،
چشمی پر از نور،
***
ای کاش!
در این هرج و مرج و آشوب.
در این تاریکی و سیاهی،
حقیقتن، خدایی وجود داشت!
که یک دستش پر از گل بود
و دست دیگرش پر از آب،
که یک...
او، که شبیه کسی نیست...
در روز چون نسیم می وزد
و در شب چون شبنم می چکد.
در آسمان، مقصد پرندگان را می داند،
زبان آب ها را می فهمد،
او، در چشم به هم زدنی، می تواند
کهولت را از من بستاند و
جوانی را به دستم بدهد....
برای زیستن
پرچین جسمم را خواهم شکست!
و در میان خرابه های دیگران،
در میانه ی آشوب و بلوا،
جوانه های نور و
نهال نشدن را برداشت خواهم کرد.
...
برای زیستن
روحم را در گهواره ای پر از نور پرورش خواهم داد.
شعر: صابر صدیق
مترجم: زانا کوردستانی
می اندیشم به هستی هر برگ!
آنها می دانند
باد از هر سوی بوزد
سرانجامشان سقوط است.
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
چشم انتظار تو نیستم!
چشم انتظار خودمم!
که با تو رفت و
برنگشت...
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
میان تاریک ترین روزهای زندگی ات هم ناامید مباش!
زیرا،
زیباترین باران ها زیر سیاه ترین ابرهاست.
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
از زندگی ات لذت ببر
چونکه زمانی به پایان راه می رسی
به تابلویی برخواهی خورد که روی آن نوشته شده:
[برگشت ممنوع]
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
به مرگ بگویید که کجا می آید؟!
اینجا هیچ انسانی برای زندگی کردن نمانده است!
نه قلبی دیگر زیبا می تپد و نه وجدانی بیدار است!
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی