جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
دونه.ای که نخواد رشد کنه ؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده !...
ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواهورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
دردم این است کسى نیست که در روز وداعکاسه اى آب بریزد ز وفا پشت سرم...
دل اگر دل باشد ،آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد...
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوىعشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند...
دیگر هیچ شعریبه سراغم نمی آیدکاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم...
می سوزم در آتش نبودنتو همه می روند به بهانه ی آب آوردن...
شب موهای مادرمسپید شداین تنها برفی بود که هرگز آب نشد...
برای داشتنتدلی را به دریا زدمکه از آب میترسید......
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان......