یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
از ظلمت شب گذشتی ای دیده ی منبرخیز که نور می دمد کوبه ی دل...
اوضاع خراب است تماشا نکنیددیدید که ظلم است حاشا نکنیدآزاده اگر هست بگویید بیااین غره بدر است بد تا نکنید...
ظلمِ بی حد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا/التهابی که می سروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
عشقِ تو؛ شَعشعه ای در ظلمتخوبِ من؛ جَذبه فراوان داریشیما رحمانی...
من؛ نَه آن ظلمت که می پنداشتیشعله هایِ سَرکِشَم؛ شورَم ببین! ✍شیمارحمانی...
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را ...رنگین شود ز یک گل خورشید ، باغ صبح...
بعد نومیدی بسی امیدهاستاز پس ظلمت، دو صد خورشیدهاست...