پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خندان روزگارم ....غم دردلم .....گل کمیاب...درختان فراوان...عجب روزگاریست............
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
گل نسبتى ندارد با روى دلفریبتتو در میان گلها چون گل میانِ خاری...
میشه پروانه شد و روی هر گلی نشستاما بهتره، مهربون شد و به هر *دلی* نشست...
گل یا پوچچه فرق می کند؟یک طرف بازی که تو باشیهر دو دستم پر است...
قلب مانند گل استفقط در زمان درستش باز میشود......
هیچ گل سرخی بی خار نیست، ولی خارهای بیگل فراوانند....
خدا وسط غم هات یه گل می کاره مطمئن باش...
اگر وجود خار در گل مایه اندوه ماست، وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد....
دنیا همه پوچتو ،تنها گلِ من...
با توگل می دهم و ناز بهار را نمی کشم...
گل می رود از بستان بلبل ز چه خاموشیوقت است که دل زین غم بخراشی و بخروشی...
گل را مبرید پیش من نامبا حسن وجود آن گل اندام...