شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رفت یار و به او..... دل نگران هست هنوزدل پر از ابر شده چون باران هست هنوزتو که هر لحظه با خاطره زنده می شویبغض تو در گلویم....... پنهان هست هنوز...
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنممثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت...
برایت گریه تجویز می کنمبغض تمام گلویت را گرفته است......
داد و بیداد نکردمکه در اندیشه ی منمرد آن است که غم را به گلو میریزد...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
محبوب منتو نباشی تمام بغض های جهاندر گلوی من است......
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......
تو مگر در به دری خانه نداری ای بغضهمه شب/ سرزده مهمان گلویم هستی؟!...
به سر رسید/همه چیز/تا گلو برگ...