پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من هیچوقت اونقدر سرم شلوغ نمیشه که دلم برات تنگ نشه...
تمام چیزی که در دلم هست فقط دو کلمه است :دوستت دارم...
دلم در دست او گیر است خودم از دست او دلگیرعجب دنیای بی رحمی دلم گیر است و دلگیرم...
من دلم فقط پیش تو گیره...
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دید بهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را ...️️️...
دلم هوای یک دونفره تنها کرده من باشم و توزیر آسمانی که فقط منو تو به آن مینگریم و بس......
انگار دلمو قفل و کلید کردن به دلت هیچ جوره نمیتونم ازش دل بکنم️️️...
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست......
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند؛ امروز عجیب بی تو میمیرم ......
بغلم ڪن ڪہ دلم خواب ابد مےخواهد......
تکه ای از رو حم خیلی درد میکند آنجایش که پر بود از شیطنت های دخترانه دلم برای خودم تنگ شده من خیلی وقت است بچگی نکرده ام ......
به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد...
ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﺩﺍﯼ ﻋﺸﻖ، ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯼ...
خدایا....... دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............ یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان............. یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن..........
جانا سرم از فکر تو خالیست،دلم راچه کنم؟️️️...
همچون تو نباشد به دلم یاد و نظر را...
بگو،به خاطره هایت دگر خیالی نیست،شب گذشته دلم را عصب کشی کردم......
گفتم دلم از توبوسهای خواهانست...!...
میخوامکه دلم یکی بشهبا دل تو......
برایتتمام راه های نرفته را دویده دلم و تو هنوزآن محال ساکنی...
باران تمام مرا ششت جز دلمکه جای پای توست...
اصلا درست، قصه ی ما اشتباه بود!اما چقدر با تو دلمروبراه بود...
از تو کجا گریزمای نشسته در دلم...
یا امام رضا (ع)در گوشه ای ز صحن و سرا جا بده مراآیا دلم کم از دل آهوشکسته است...
من به اندازه غم های دلم پیر شدماز تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم...
دستم به دوست داشتنت بند بودحواسم پرت شداز دلم سر رفتی...
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم...
بی عشق دلمجز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشوداگر عشق نبود...
دلم را پهن کرده امتا پاییز را برایتریز ریز کنم...
تو همانعطر نجیبیکه دلم کرده هوایت...
دلم گیر است / در گیر نگاهی......
انگار میدان است!دلم را می گویم…هر که از راه می رسد، دورش می زند!...
هر آدم گلی دوست دارد و مندلم را به گل های پیراهنت دوخته ام...
سرم را شاید بتوانند دیگران گرم کنند اما وقتی نیستی هیچ کس دلم را گرم نمی کند!...
نه از سرم می افتی نه از چشممکجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است...
دلم بودنت را می خواهدپاییز هم آمداما تو...دلم به اندازه ی تمام برگ های افتاده خیابان ها تو را می خواهد......
یک تو میگویم و دلم تا بی نهایت می رود...
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با منگر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارمکه دیده بر گشودم به کنج تنگنا مننه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کسچو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… منز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا مننه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی، به یاد آشنا منز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟ستاره...
گر توانی که بجویی دلم امروز بجویور نه بسیار بجویی و نیابی بازم...