شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ابریست قلبم، ایست کن، چتری به چشمم نیست /سنگِ مزارم را فقط گاهی نگاهی کن «آرمان پرناک»...
در گوشه ی چشممطلوع و غروب آفتاب همبه هم رسیده اندمنکه دو پای زمان دارمپسچرا به تو نمی رسم ...«آرمان پرناک»...
ای تمام باران چشمم از آن توبگذار فقط در هوای تو ابری باشم......
در حیرتم که دیده از او بر نداشتم ؛دل را چگونه برد که چشمم خبر نداشت ؟!...
شب ها چشمم را نه،یادت را می بندم،و به خواب نه،به تو خواهم رفت...️️️...
چه گناهی کرده امکه در خوابم هستیدر بیداریم نهدر قلبم هستیدر چشمم نهدر سرم هستی و در آغوشم نه...
من اناری می کنم دانه...به دل می گویم خوب بود این مردم / دانه های دلشان پیدا بود! می پرد در چشمم آب انار... اشک می ریزم...مادرم می خندد......
نه از سرم می افتی نه از چشممکجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است...