پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دستی به قلب و دست دیگر روی پیشانیاین نرگسِ پیراهنت رسماً مرا کشته !!«آرمان پرناک»...
هرشب توییباز هم تویی درکنارمنپیچ وتاب پیراهنت زیباستدفترشعریست برای منتاب دیدن گیسویت راندارمدل میدهم به تودوباره تویی و هزاران بوسه.....
پیچیده عطر تنت در گلهای لباستچه گلستان خوش عطریست پیراهنت✍ سردار...
تا که دکمه های پیراهنت باز می شوددیوانه می کند همه را بوی آن دوسیبارس آرامی...
دو دستِ من گرفته دامنت راتعارف کن دو گنجشکِ تنت راخلاصه عاشقِ آن صحنه هستمکه باران تر کند پیراهنت را...
پیراهنت را به گوشه ترین گوشه ی اتاقم سنجاق کرده ام، تا چندان در دید نباشد...آدمهای حسود را که می شناسی، بی هوا می آیند و عطرت را استشمام میکنند.چندروزی هم که گذشت انگ دیوانگی را به پیشانی ام میزنند... آنها چه میدانند عشق چیست... از کجا باید بدانند معتاد بودن به عطر تو یعنی چه!از تو که پنهان نیستمن هرروز پیراهنت را درآغوش میگیرم و گَرد های ریز نشسته روی آن را با دستهایم پاک میکنم. دکمه های پیراهنت را میبندم و لبه های آستینت را کمی به سمت ب...
تنها رفیق من تو این دنیاستپیراهنى که از تو جا موندهپیراهنت هم مثل من تنهاستچشماش رو به جاده واموندهتو باد با یاد تو مى رقصممى چرخم و از خود رها مى شمپیراهنت هم رقص من مى شهبا دامن تو پا به پا مى شمحال و هواى مبهمى دارمچن وقته رفتى، هیچ یادم نیستحوّاى من دنبال کى رفتىتو شهر ما یک دونه آدم نیستدیدى دلم مجنون شد آخردنبال تو هر جا که تونس رفتکوها و دریاهارو برهم زدهر جا که ردى از تو دونس رفتانقدر تاره روزهاى من...
هر آدم گلی دوست دارد و مندلم را به گل های پیراهنت دوخته ام...