سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بازهم امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه با دستانت در خیالم دست درازی میکنمدو چشمت کرده حیرانم که همچون بره آهوییبه یاد چشمان تو هر شب دل نوازی میکنم...
باز امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه دستانت به خیالم دست درازی میکنددو چشمت کرده حیرانم که همچون بره آهویییاد چشمان تو هر شب دل نوازی میکند...
سر به سنگ نه باید به کلنگ بزنمآهو که شدم باید یک پلنگ بزنماین برکه کوچک مرا خواهد خوردماهی که شدم باید به دل نهنگ بزنممن یوسفی هستم در را خودم بستمبر چشمان زولیخا قفلی زدم و مستممن سخت می دویدم مانند یک سرباز چون یوسفی در رفتم اما نشد در باز...
چراغانیست شب هایت ،منم درگیر تاریکیچه خوشبخت است آنی که،به او اینقدر نزدیکیشاعر :آهو...
به چمنزار بیابه چمنزار بزرگو صدایم کن، از پشت نفس های گل ابریشمهمچنان آهو که جفتش را...
هر سیه چشمی چو آهو کِی کند ما را شکار ؟چشم لیلی دیده ما را ، غرورِ دیگرست ......
رگبار ناسزاهای تو و رمیدن آهوی تشنه کام عشقآه،چه سوت و کور استبرکه ی دلم!...
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی امضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟...
یا امام رضا (ع)در گوشه ای ز صحن و سرا جا بده مراآیا دلم کم از دل آهوشکسته است...
ضامن که رضا باشدمن آهوی دربندم...آقا بطلب حتماکم می کند از دردم...!...
اے مالڪ قلبمچون صید بہ دام تو بہ هر لحظہ شڪارماے طرفہ نگارمازدورے صیاد دگر تاب ندارمرفتہ ست قرارمچون آهوے گم گشتہ بہ هر سو دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم ...
این عینک سیاهت را بردار دلبرماین جا کسی تو را نمی شناسدهر شب شب تولد توستو چشم روشنی هیجان استدر چشم های مااز ژرفنای آینه ی روبه روخورشید کوچکی را انتخاب کنو حلقه کن به انگشتتیا نیمتاج روی موی سیاهتفرقی نمی کند ، در هر حالاین جا تو را با نام مستعار شناسایی کردندنامی شبیه معشوقلطفاآهوی خسته را که به این کافه سرکشیدو پوزه روی ساق تو می سایدبا پنجه ی لطیف نوازش کن...
به چمنزار بیابه چمنزار بزرگو صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشمهمچنان آهو که جفتش راپرده ها از بغضی پنهانی سرشارندو کبوترهای معصوماز بلندی برج سپید خودبه زمین می نگرند....