متن رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
روزگاران گذر کردند
یارانی دگر مردند!
دوستان دیروز را در قبر دراز کردند
منتظر مایند...
مائی که فردائیم
فردا که باز آید،
نسلی جدید آید
مرگی به همراهش، هر روز پدید آید
رعنا ابراهیمی فرد
خواهم آن روز،
که دگر بار، فرود آید برف
مست خیزم
از خواب زمستانی سرد
گرمای بستر را کنم طرد
در آرزوی یک روزسرد!
شیشه های پنجره،
خیس شود از نفس برف
دستانم بلغزد
بر روی آن، بلور دلتنگ
خواهم که شود
برفهای سفید، سرسخت
روی درختان
روی گل و...
مات و مبهوت در راز پنهان جهان
خسته از زندگی نکبت بار
اوج پرواز فرا می رسد و ما هستیم
عاجز و بی خبر از قسمت ِپایانیِ
دفترچه ی زیبای جهان
بی خبر از عالم غیب و
لحظه ی بعد و دگر
آیا هایی که در او
شک در او......
بارور ساخته است آفتاب را
شکستهای تکراری...
هورای زمین
رو به سمت خاموشی ست
بوی کافور...
می شکند مرا
چگونه باید گرفت انتقام را
که خاک مملو از
مشوش کینه هاست
که خاک، پر از
گورِ آرزوی شخصی تنهاست
رعنا ابراهیمی فرد
به کجا باید رفت ...
دل ما تنگ تر از تنهایی ست
دل ما ز غمگینی پرواز خفته ای
لنگیده است
در اوج تنهایی شخصی مرموز
یک شروع منتظر است
آن شروع...
که قصه ی آغازی یک خاطره است
به کجا باید رفت
به کجا بال گشود
و کجای سفر...
باز آن صفای دیروزی آرام
آرام...
از کنارِ دِنج خلوت ها گذشت
باز هم...
روییدن سرو بلند
از دلِ شبهای تاریکی گذشت
باز یک...
روز تنهایی تلخ
کنار غمخانه ایوان نشست
چه غروبی بود!
آن روز نیز گذشت
رعنا ابراهیمی فرد
خواب بودم آری ...
خوابی که در او
جزء غم تنهایی من، هیچ نبود
مرگ را همدم خود!
تنها کس تنهایی ام
پایان شب سیاهی ام
به نوا می خواندمش، منتظرش می ماندمش
لیک کس آمد و
برگوش من، آرام نوای غزلی خواند
برخیز و برو
بر دلِ دلها، غزلی...
ناگه بادی آمد
پنجره ی دیده ی مرا گشود
با وزشی که بود زلفانم را
همراه خود ربود
آغاز زندگی ام
یک لحظه ای بود!
چشمانم را که باز کردم
در آرزو شنا کردم
رعنا ابراهیمی فرد
ما در آینه ی کوچک یک شانه
در پی مقصود دل می گردیم
ما واژه ی مصلوب تسلیم را
هرگز نمی پسندیم
رعنا ابراهیمی فرد
عمر ما کوتاه است
رنگ در رنگ بیالائیم
سردیِ دلها را
به شومینه ای گرم، بسپاریم!
عمر ما کوتاه است
یک، قدم برداریم
سردی واژه را
به دستِ باد بسپاریم!
عمر ما کوتاه است
بیا، مهربان باشیم
فاصله ی ِدلها را
کمی نزدیک تر سازیم
رعنا ابراهیمی فرد
من از خودم سیرم!
من از دنیا...
خواب...
من از تو مجنونم
من از
صدای قدمهای آب
از آینه دلتنگی
من از...
نگاه عاشقانه ی کوچه ها سیرم
من از خودم سیرم!
من از دنیا...
خواب...
من از تو مجنونم
رعنا ابراهیمی فرد
من غوغای درون کسی را
کسی را که ...
در آتش عشق می سوزد
اما دم نمی زند
چیزی نمی گوید
چیزی جز کلمه هیچ ...
هیچ ...
هیچ ...
و انگار که کسی دل را
به تاراج روزهای پایانی نبرده است
هیچ گاه ...
هیچ گاه درک نخواهم کرد...
جام می شراب ننوشم
جام میِ عشقت بنوشم
بلکه تا مست شوم
تا درد دوری ات ندانم
که جدا از تو زندگی را، نتوانم
سرود سبزِ آن را نسُرایم
دوست دارم فقط از تو دل ربایم
آغوش برایت بگشایم
رعنا ابراهیمی فرد
فراموش کن مرا!
بگذار من از من برود
منِ دیگرآید
آرزوهای دِگر
روزهای ظفر آید
بگذار بروم
با خاطره ای زیبا
که زیبایی اش مرا می خواند
فراموش کن مرا!
حرف ها را...
صورتم را...
تا آرام...
آرام گذر کنم
از یادها...
از خاطره ها سفر کنم.
رعنا ابراهیمی فرد
زندگی همیشه ...
بر وفق مراد ما نیست
هر نگاهی ...
نگاه یک عاشق نیست
زندگی ادامه خواهد داشت
هر چند ...
کسی که دوستش داریم
با ما نیست
روز ها می گذرد دریابیم
لحظه ها ...
کمتر از این دنیا نیست
بیا باورمان این باشد
هر گلی ...
در...
شناختن زیباست
خود را بشناسیم و دگر بار او را
همه را بشناسیم
سخن بیهوده نثار دل هم ننمائیم
ز کلامی بی معنی
حدیث عشق نسازیم
حرف ها را سنجیده کنیم
پشت یک نیلوفر زیبا غیبت نکنیم
یک تفکر کافی ست
تا بدانیم ...
حدیث عشق را ساده بخوانیم
رعنا...
دل تنگم ...
دلم تنگ است
بید مجنون چه بیرنگ است
در این اوضاع که دل
چون کوزه ی سربسته می نالد
اشک ...
در سینه ی ناباوریها محبوس می ماند
دل سنگین و دل غمگین
دل چونان نخ زنگین
غبار حزن و اندوه زمان را
می کشد بر دوش...
آن روزها چشم بر هم زدنی رفتند
آن روزها ...
که معما در دستهای ما متورم شده بود
آن روزها که خنده ها را ...
از میان ستاره های مرموز می چیدیم
آن روزها که تمام شب را ...
به رنگ سپید در آورده بودیم
اکنون شب ها ...
به...
چه بگویم ...
درد این کوه مرا خواهد کشت
آب آن اندوه بزرگ
چشم ها را خواهد شست
کوه کوچک ...
کوه غم ...
کوه بزرگ ...
شعر خوب ، شعر غم ، شعر غریب
چه بگویم ...
ما را خواهد کشت این درد عجیب
رعنا ابراهیمی فرد
آن روزها رفت
خاطره اش ، بر ذهن ما نشست
سرد و سفید و برف
همه جا را گرفته بود
آن شب سکوت سرد
فرسنگ ها راه بود
فاصله ها بود و فاصله ها
کسی خبر نداشت از سختی راه
ما بودیم و ما بودیم و بس
تنهایی و بیدار...
در میان صحبت های منطق
هزاران بار مرده ایم
خاطره ها را به روزنه ای ...
به گرد فراموشی سپرده ایم
گاه ...
با گفتن : \ این نیز بگذرد \
به افق دیگری رفته ایم
زندگی این است آیا ...!؟
در این فلسفه سالهاست که مانده ایم
رعنا ابراهیمی...
هیجان باد...
به منطقه مسکونی رسیده است
شانه های سرد توهم
در پشت ریز دانه های باران
پشت حصارهای آهنی
که احساس ها را تا نهایت جنون
می کشاند
متورم شده است
انگار دنیای دیگری ست
بیشه زار سبز خیال را آتش زده اند
و روزگار خوب ما را کسی.....