پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
دل به دنبال تو هست و قلب تو انگار نیستهر چه گویم بی تو میمیرم بجز تکرار نیستعشق تو تا نقطه ی عطفی برای من کشیدیادم آمد که تو رفتی و فقط پرگار نیست"دوست میدارم من این نالیدن جانسوز را"بعد تو جز درد هایم تا ابد دلدار نیستعاشقت هستم ولی درها به رویم بسته استسد راه عشق ما چیزی بجز دیوار نیستای که رفتی باز گرد و بر دو چشم من نشینور نمیخواهی مرا در خواهشم اصرار نیستمن که خود مو من شدم بر آیه های چشم تورکعت اش...
تو / مرا بدست باد سپردی و رفتی خیالت راحت تکه تکه شده ام فرشته آسایش...
رفتی ولی ز دل نرود یادگار تو...
رفتی پاییزهمسایه شد...
روزهای عمر پرشتاب در گذرندبرف ریزان شد بر موهای مشکینماما هنوز هم چشم به راهمرفتیبدون هیچ آمدنی...کاش تکرار داشتی مثل فصل ها....عاقل نیستمفلسفه نمی دانمعرفان نخواندماما نیامدنت به شاگردی ام نشاند...حالا مسئله های انتظار را حل میکنممثنوی های عاشقانه را از حفظ میخوانمجغرافیای عشق را میشناسممن دروس دلی را خوب خوانده امشاگرد اول شدم در کلاس دلدادگیو حالا پیشه ام شده ست خاطره بازیمن خاطره باز ماهری هستم...
وقتی کهرفتیریشه عشقسوخت ، آتش گرفتشادی ...
فراموش نمی شویمانند اولین لحظه که دیدَمَتمانند اولین جانمی که از لبانت شنیدممانند آخرین لحظه ای کهدست تکان دادی، دور شدی و رفتی...
من از آغاز به پایان تو بد بین بودمبودی و هیچ کسی حال مرا درک نکرد همه عمر در این نقطه به پاییز رسیدرفتی و حال و هوای تو مرا ترک نکرد...
اون شال زرد پشت ویترینواون فیلم خیلی خیلی غمگینواون قهوهٔ از عشق شیرینوآهنگ اون شب توی ماشینوساز منو تا صبح تمرینواون سیب های سرخ دستچینوحرفات که میده کلی تسکینوخوشبختیُ یک عمر تلقینو..بی تو مگه از یاد من میرهرفتی !؟؟ کسی جاتو نمیگیره...
رفتی ولی به یاد من خسته دل شبیهرجاکه شد به گوشه ی پیمانه زن لبی...
چه بی موقع رفتی...تازه داشت شباهتغروب و گونه هایم...طلوع و موهایم...انار و لب هایم راباورم میشد ......
تا چشم گذاشتمنشمردی ورفتی....
برخاستی و رفتی و در پشت سر توانگار نه انگار ... نگاهی نگران ست...
رفتی و دائم مرا دل می کشاند سمت توکاش دستِ خر نیُفتد اختیار آدمی....
رفتی... آواره شد خانه ماندم غریبانه لعنت به بی کسی...
یکی میآید یکی میرود و این قانون بقای زندگیستاما تو که رفتی هیچ کس نیامدانگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی....
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی.میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشیمیدونم شبها توی تختت کتابِ شعر نمیخونیکنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی.هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافتههنوزم چشم به راهِ یه سوارِه زیبای خفته......
اندازه صد ساله رفتی اما هنوز عادت نکردمخواستم بگم نرو عزیزمخواستم ولی جرات نکردم …...
رفتی و منو تو این شبهای سیاه تنهام گذاشتی...
ای شادی جان سرو روان، کز بر ما رفتیاز محفل ما چون دل ما، سوی کجا رفتی؟تنها ماندم، تنها رفتی...
رفتی و آسمان به حرف آمدتو نبودی چقدر برف آمد...
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردمتو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی......
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ استبعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست.....
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
پل شدم که از تو بگذرم رفتی اما نه از رو!...
خواب بد دیده امای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتیبدنم جان دارد......
مرا ببخشکه این قدر دوستت دارممرا ببخش که رفتی و زنده ام بی تو ......
من آن انجیر نارسی بودم که دستان تو مرا از آن درخت کهنسال جدا کرد...درخت مامن من بود،آرامش گاهم بود.در آغوشش بی هیچ هراسی میزیستم،اما من پشت به احساسش،تو را برگزیدم و خود را به دستان گرم تو سپردم.عطر آن دست ها مرا عاشق و از خانه ام دور ساخت...تو مرا چیدی،کمی چشیدی و سیراب از این احساس خام،بی هیچ رحمی مرا دور انداختی...تو رفتی و من ماندم و قلبی پاره و ترک خورده،دستی دور از خانه ام و احساسی که سیراب نشد...تا که زیر پای عابری چند نالیدم...حال سالهاست...
نمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا؟شاید خطا کردموتو بی آنکه فکر غروب چشمان من باشینمیدانم کجا ؟ تا کی؟ برای چه؟ولی رفتی......
رفتی بدون آن که خداحافظی کنی...
چرا رفتی چرا من بی قرارمبه سر سودای آغوش تو دارما...