پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از انتخاب ها خسته ام /باز کن مشتت را آسمان! /نشان بده /هنوز /پرنده ای هست...«آرمان پرناک»...
خواب و خیالی پوچ و خالی این زندگانی بود و بگذشت...
من پوچممیفهمی پوچ یعنی چی؟!یعنی هیچی...یعنی از هیچی برسی به همه چییعنی رفیقت میپرسه چی شدهتومیگی هیچی نیست ...ولی توی هیچی نیست هاخیلی چیزها هستیعنی کلی حرف هست که باید بزنمیعنی دیگه هیچ حرفی رو باور نکندلم برای هیچی ها تنگ شده ...دلم برای تو خیلی تنگ شدهولی هیچ حرفی نمیتونم بزنممن پر از هیچم.......
شاید باید میرفتم...شاید نباید فکر میکردم...شاید رفتنم باعث اتفاقای خوبی میشد...ولی واستادم فقط به دور دست خیره شدم... چرا نرفتم؟؟باور کن خودمم نمیدونم چرا؟؟خشکم زده بود و حال عجیب غریبی داشتم...ولی دوباره تصمیم گرفتم برم..شاید الانم دیر نشده باشه...باید آماده بشم..باید تجربمو ور دارم بزارم کنارِ خودم راه بیوفتم..همیشه در حسرت شخصیتی از خودم هستم که هرگز نبودم..تلاش برای رسیدن به توهمی زیبا و خواستنی از خویش..آنچه ...
مبهوتم از سادگی سالها انتظار وپوچی بارها جنون عاشقانه ی خواب آلوداز ذره ذره درونی که پوچ شد از باور دیواری که عاشقانه های، سر بریده داشتساعت ها را شکستم ،که زمانی نباشد که جستجو کنم خاطراتی که تودر آن کوچه ها پرسه میزدیچه سخت غرق شدم در دریایی که سرابش آنقدر خشک بود که باران هم میل باریدن نداشتاشک تار میکرد گاهی چشمانم را ومن نا خودآگاه به عابرانی میخوردم که مرا احمق میدانستندرویاهایی که بیخود جنس زیبا داشتند ومثل دل سیاه آدمک ها ت...
روزهایم چه سخت می گذرندهیچ آتشی دیگر گرمم نمی کندخورشید دیگر به رویم لبخند نمی زندهمه چیز پوچ و بیهوده استهمه چیز سرد و بی روح استستارگان مهربان هم دیگر با ناامیدیبه من نگاه می کننددقیقا از روزی که فهمیدمعشق نیز از میان رفتنی ست ......
مینشینم و به هرآنچه که پشت سرم میگذرد لبخند میزنم!برای هیچکدام از فکر ها و حرف های پوچ و بیهوده ای که دیگران راجبم تصور میکنند و میگویند تره ای خرد نمیکنم!خودم را از این جهان و روزمرگی های مضحکش دور میکنم و مانند نخل هایی که باد شاخه هایش را به آغوش میکشد رها میشوم!من به دنبال مسیری براے رسیدن به آزادی و خوشبختی هستم نه جاده ای که انتهایش به زندان دیگران ختم میشود!...
تو همان همهمهٔ پوچ دل انگیز منی......
قبل از آمدنت پوچ بودم،مثل خانه ای بزرگ امّا خالی از هرچیز.آمدنت انقلابِ زندگیِ من شد و تمامِ عُمرم به قبل از تو و بعد از تو تقسیم،و فهمیدم که من به دنیا آمده ام تا فقط برایِ تو بمیرم، وگرنه که این دنیا بدونِ تو به مُردنش هم نمی ارزد، چه برسد به زندگی....
یکی میآید یکی میرود و این قانون بقای زندگیستاما تو که رفتی هیچ کس نیامدانگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی....
پس از آنکه مرده بودم اگر مرا در مبال هم انداخته بودند برایم یکسان بود ، آسوده شده بودم.تنها منزلمان گریه و شیون میکردند ، عکس مرا میآوردند ، برایم زبان میگرفتند ، از این کثافت کاری ها که معمول است.همهٔ اینها بنظرم احمقانه و پوچ میآید.لابد چند نفر از من تعریف زیادی میکردند.چند نفر تکذیب میکردند ، اما بالاخره فراموش میشدم ، من اصلا خودخواه و نچسب هستم.هرچه فکر میکنم ، ادامه دادن باین زندگی بیهوده است.صادق هدایت | زنده به گور...
شما را گر شب یلدا بلنده / مرا لیست طلبکارا بلندهولی هندونه ام در شام یلدا / سفیدیّش بود چون شیر گاواانارم ترش و گردوهام پوچه / وچشمان زنم افسوس لوچهبود آجیل تلخ و سیب ها کال / وقطعاً می شود وارونه ام فال !...
گل یا پوچچه فرق می کند؟یک طرف بازی که تو باشیهر دو دستم پر است...
دنیا همه پوچتو ،تنها گلِ من...