پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک پنجره یِ کوچک، یک تکه از آفتاب،شایدیک روزنه کافی استتاشب تمام شود....
صبر کن،صبر،به دستان اقاقی سوگندو به سوسوی کم نور چراغی سوگند که همین روزنه ما را به ره نور برد تا به اسرار شب مستی انگور برد...
چشم هایم،،، از این \روزنه\به راه آمدنت دوخته ست... ♥مگر خیاط ست پنجره!؟ سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
مرا ببخش اگر... از خانه ای که تو در آن نیستی!و از پنجره هایی که بسته اند، بیزارم! دیگر،عطرِ هیچ یاسی دلخوشم نمی کند... نه، نه! مرا ببخش که، هیچ اتفاقی؛ هزارتوی تکه تکه ام رابیدار نمی کند! من،نیمه ای در خود فرو رفته ام و این قرص های لعنتی هم، کاری از دستشان بر نمی آید! مرا ببخش...که با لبخندِ خیالی ات نمی رقصمو تنهاتکیه می د...
دیوار فرو افتاده ای هستم،روزنه ای کو؟ (زانا کوردستانی)...
تشنگی مفرط روزنه ها/ تماشایی است/ پاییز...
معلم خوبم روزنه های روشنی که توی ذهنم باز کردیهنوز دنبال نور میگردد…روزت مبارک...