لبخند بزن عزیزم تو هنوز آنقدر جوانی که مرگ مطمئن نیست درست آمده باشد هنوز آنقدر زندهای که من برایت پیراهنی تازه خریدهام
برایم “مرا ببوس” و لباس گرم بفرست میگویند زمستان سختی در پیش است…
پیراهن ات را در آغوش گرفته ام این پرچم سفید من است در برابر جنگ های نابرابر دنیا
دارم به انگشت هایت فکر می کنم که بسته است به چشمهایت که بسته است به لب هایت دارم به این عکس فکر می کنم که یکریز حرف می زند.
نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه هایی که لبخند و بوسه را آزاد می خواهند پای بیانیه هایی که نمی خواهند درختی قطع شود پرنده ای بهراسد چهارپایه ای بلغزد زیر پای کسی، پای بیانیه هایی که می ترسند کودکی گریه کند...
سیاست مدارها به جنگ نمیروند ؛ تعدادشان کم است ، و طول عمرهایِ بلندی دارند ! و سربازها ، سربازها داستانهای کوتاهِ غمانگیزند ...