تو را به جان هر آنکس که می دهد سوگند چو خوب می نگرم تو از او عزیزتری...
پرپر شدم شبیه گلی در هجوم باد آن کیست تا بیاورد اینک مرا به یاد...
رود می خواست به دریا برسد، راه افتاد بینشان تا به ابد فاصله انداخت کویر...
در دل دریای اشکم ای گهر ناب غرق شدم تا تو را از آب گرفتم...
کی می رسد آن روز که من مال تو باشم هی محو تماشای پر و بال تو باشم انگار خدا خواست و تقدیر چنین بود یک عمر من آواره به دنبال تو باشم ای کاش که در باغ نگاهت شده حتی من کال ترین میوهٔ هر سال تو باشم دور...
تکرار بی شمار زمستان پس از بهار ای عاشقان، چه رنج بزرگی ست انتظار...
گفتی از خاطره ها، اشک من از چشم چکید سنگ در کوزه نینداز که سرریز شود...