شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو را به جان هر آنکس که می دهد سوگند چو خوب می نگرم تو از او عزیزتری......
پرپر شدم شبیه گلی در هجوم بادآن کیست تا بیاورد اینک مرا به یاد......
رود می خواست به دریا برسد، راه افتادبینشان تا به ابد فاصله انداخت کویر......
در دل دریای اشکم ای گهر نابغرق شدم تا تو را از آب گرفتم......
کی می رسد آن روز که من مال تو باشمهی محو تماشای پر و بال تو باشمانگار خدا خواست و تقدیر چنین بودیک عمر من آواره به دنبال تو باشمای کاش که در باغ نگاهت شده حتیمن کال ترین میوهٔ هر سال تو باشمدور قد ناز تو بگردم که در این شهرمی میرم اگر بی خبر از حال تو باشمای کاش تفآل که زدی باز به حافظدر فال تو، من مال تو، من مال تو باشممن دوست ندارم که رها باشم از این غمبگذار که دلواپس احوال تو باشم....
تکرار بی شمار زمستان پس از بهارای عاشقان، چه رنج بزرگی ست انتظار......
گفتی از خاطره ها، اشک من از چشم چکیدسنگ در کوزه نینداز که سرریز شود......