شعر سپید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر سپید
تو حس خوب اولین دیداری،
زیباترین دلداری،
که در خاطرهها جاودانه میشود.
شیرینی اولین بوسهای،
که در کام زمان میماند،
همچون شهد گلها.
تو خنکی چشمهای،
که در گرمای تابستان
تازه میکند،
جان خاک تشنه را.
آواز بلبلی،
که در سکوت جنگل،
آزادانه فریاد میزند،
جادوی عشق را.
تو خروش آبشاری،
که از بلندای سنگها میگریزد،
عاشقانه بر زمین میریزد،
تا آبی شود زلال.
آرامش روحی،
صدای روحبخش رودی،
که در تنهایی کوهستان
با باد در میان میگذارد،
رازهایش را.
غریب
در تقویمهای بیصدا
تاریخ کهنهگی میپیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچگاه
در هیچکجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
میرقصد بیگمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق میرسد
و نه عمر می پاید
زندگی
جعبهای بود
که کاغذهای کادویش
به باد سپرده شده بود
هدیه؟
یک سنگ
در میان آینههای شکسته
یا شاید
خندهای از یاد رفته
بر لبهای کودکی که هیچگاه زاده نشد
کسی گفت:
«باز کن!»
و جعبه پر شد از تاریکی
از سکوتی که حرفهایش را
گم کرده بود
و...
تکهای از رویا
افتاد در چای سردم
چرخید
چرخید
تا به لبۀ فنجان رسید به
خواستم بنوشمش
اما قاشق گفت:
"حواست نیست؟
این فقط خیالِ قند بود!"
رویا
با قهقههای نامرئی
از کنار میز پرید
و من
ماندم با فنجانی چای
که عطرش دیگر
شبیه هیچ خاطره ای نبود
مرغان دریایی
به تشییع خورشید
هر غروب
کنار ساحل
سوگوار
غرق شدن نور در آب را
با بالهای سفیدشان
همراهی می کنند
آنها نمیپرسند
چه کسی در دلتنگی ساحل گم میشود
یا کدام ماهی
در سکوت
این تاریکی را مینوشد
و چرا
آسمان و دریا با هم مرثیه میخوانند
اما...
نام شعر: آغوش
بی صدا صدایم کن
تا از ابتدا
عاشق اسمم شوم
بی هوا در زندان آغوشت
مرا حبس کن
این حبس را
بی تعارف
دوست دارم
از ابتدا
بیا بسازیم زندانی در هم
چون این زندانبان را
بی تعارف
دوست دارم
اگر باشد گناه عاشقی
سنگین ترین جرم...
تو خروس آبشاری،
زلالی آبی،
صدای رودی،
خنکی چشمه ای.
نام شعر: کبوتر
کبوترباز ماهری
ناجوانمردانه
کبوتر قلب ما را
از قفس درون سینه ام
پر داد
و پر هایش را کَند
چه دیر فهمید این کبوتر
هر انسانی آدم نیست
چه سود دیگر؟
مجید محمدی(تنها)
شرم،
و تو چه دانی که شرم چیست؛
آنگاه که قامتت را خمیده،
سر بر گریبان داری.
غم،
و تو چه دانی که غم چیست؛
آنگاه که نفس هایت را بریده،
دو دیده گریان داری.
درد،
و تو چه دانی که درد چیست؛
آنگاه که سینه ات را دریده،
دلی...
غریب
در تقویم های بی صدا
تاریخ کهنه گی می پیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچ گاه
در هیچ کجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
می رقصد بی گمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق...
مراد لاهوتیان
رنج و محنت ما بود
که حاصل شد
یادت،
همچون باران،
بر دلم می بارد.
هوای دلم چه خنک!
چه خوش!
پاییز جادوگرست
می دمد سحرش را
بر شاخه های خسته
که به رنگ سرخ و زرد می رقصند
مثل شعله هایی که
از میان خاکستر می خیزند
آری
او با دستان نامرئی اش
آهسته درختان را عریان می کند
تا در خواب سردی فرو روند
و رؤیای بهار را در...
زمستان،
با تمام سردی اش،
با همه تاریکی اش،
از راه رسید
مرا در برگرفت.
اما مهرت،
شعله ای نبود
برای خاموش شدن؛
فراموش شدن،
نرگسی بود
برای شکفتن.
بوییدن،
از میان برف ها
روییدن.
اناری بود ترک خورده،
شیرین آبدار ،
سرخ و رسیده،
پر از وسوسه.
روحم می سوزد،
مانند رقص شیره انجیر،
بر پوست تن.
در رگ هایم جاری است،
شراره های آتش.
روح سرکشم،
در اسارت تن درآمده،
گوشه نشین این قفس؛
دیگر در کالبد تن نمی گنجد.
شوق رهایی دارد،
پرواز،
آزادی.
چه بیهوده ریشه ای
در خاک.
چه بیهوده شاخه ای.
چه بیهوده میوه ای!
چه بیهوده سایه ای
بر خاک.
تا به خودت می آیی
گلادیاتوری هستی
که تنها تصویرِ مقابلش
شست های برگشته است
و مانند دیروز
امروز هم
تماشاگران آمفی تئاتر
برای کشته شدنت دست خواهند زد...
«آرمان پرناک»
ای زیباترین آفریده هستی،
ای فرجود دادار،
شیرین ترین کام گیتی،
تو آمدی،
در جدال تاریکی ها،
تا که روشنایی بخشی،
به این شب بی انتها.
شدی دلبند، دلبر،
دلدار.
هر روز،
با تابش خورشید در پرچم آسمان،
عشق،
بی مرز ترین کشور جهان ست،
برای دوست داشتن تو ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
نام شعر: کجایی؟
این مَنِ بی تو
من نیست
پس کیست؟
خودم هم نمیدانم
که آن چیست؟
که درون مرا میخورد
و تفاله اش را به بیرون
پرت می کند
این مَنِ بی تو
من نیست
هیچ نیست
جز سرگردانی مطلق
می چرخد دنیای بی تو دور سرم
اما تو...