شعر سپید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر سپید
با هر نگاه، با هر لبخند،
گم می شوم در زمان،
بی تاب، سرگردان.
یادت، ابر می شود،
تا به آسمان پر می کشد،
من نیز همراه آن
تا بلندای هفت آسمان پرواز می کنم،
بی پایان، بیکران، آزاد و رها،
می بارد، جاری می شود در جویبارها،
وجودم می...
از نخستین نگاه،
نخستین دیدار،
می دانستم،
که جادوی چشمانت،
مرا دربند خود می کشد.
هر لحظه،
پراکنده می کند
باد،
سبد سبد،
خیالت را
در پیاده رو های شهر؛
شهر دلنشین تر می گردد.
واژه ها در من پا می گیرند
وقتی تو مرا می خوانی
شعر می شوم
سپید و کوتاه
به شوق مروری هزارانه
روانه ات خواهم شد.
زانا کوردستانی
«هبوط»
در خلوت شب،
سرمست، مدهوش،
مهمان خیالات خود بودم،
بوی شب بو فضای خانه را پر کرده بود.
صدایی آشنای جان،
از حیات خانه می رسد به گوش!
مرا سوی خود کشاند.
پایم به گلدانی می خورد،
گلدان تلوتلویی خورد،
آسمان به گرد او می چرخد،
یا که او...
از نخستین نگاه،
نخستین دیدار،
می دانستم که جادوی چشمانت
مرا دربند خود می کند
«هیچ»
عشق، کبوتر سپیدی ست،
آرمیده بر سینه ی تو...
سرنوشت این قصه چه خواهد شد،
پرواز یا اسارت در قفس چنگ...!؟
مهدی بابایی ( سوشیانت )
هر شب،
به هم می بافم،
شعر گیسویت،
در خیالی عاشقانه،
ای دلپذیرترین خواسته ی جهان...!
مهدی بابایی ( سوشیانت )
هر شب، فکرهایت را برهنه کن،
در آغوش نگاهم،
و عشق را نقاشی بکش برایم،
ای دختر باکره ی شعر ...!
مهدی بابایی ( سوشیانت )
«حنین»
در شب سرد،
بی تو،
تنها،
برهنه پای،
ژنده، ژولیده،
پرسه های بی پایان.
در دل خود زمزمه می کنم،
چکامه ای از دوردست ها.
جز کوی تو ندارم جای،
یادت برایم آرام جان.
آه از این حسرت بی پایان،
که میان افکارم جان می گیرد،
گویی جان مرا...
پلک بستهِ پنجره
آه می کشد خانه
از زخم زبان و
نگاه پوسیده،
کنار می زنم پرده را.
مریم گمار ۱۴۰۳/۱/۲۰
اما نمی پرد /
مشت میزنم به پنجره /
اما نمی پرد /
خیال می کنم قفس را /
اما نمی پرد /
این پرنده ی دیوانه /
در چشم هایم چه دیده است؟ /
«آرمان پرناک»
بهار شد،
سبزه رویید،
شکوفه شکفت،
بلبل خواند،
پرستو شاد،
چلچله از سبزه زار گفت.
قرقاول خوش آواز،
هلهله در گلستان،
زنبور پروانه سرخوش،
رقص گل ها در باد،
گل شیپوری تناز.
روییده اند بنفشه ها،
پامچال زیبا،
عطر گل ها درهوا،
کودکان غرق در رویا،
مادران در تقلا،
اما...
شب بود،
ابتدای هجوم تاریکی،
تلخی تازش غم ها بود.
جغدی
چون سایه ای شوم،
بر روی گردوی انتهای خانه بود،
کنار آرامش انگور.
شب بود،
ابتدای هجوم تنهایی،
روبروی جنگل خاموشی.
شبپره ای شکار خفاش شد،
در سکوت!
این تاریکی
این شومی
تا کرانه ی نگاه ادامه داشت.
«سایه ی امید»
قامتش خمیده،
روحش رنجور،
جسمش تکیده.
مویش سفید،
دلش گرفته.
خسته از جبر زمانه،
ملول از مردمان،
گوشه گیر، آزرده،
زخم خورده از روزگار.
کوله باری از غم و غربت را می کشد بر دوش،
اما برای شادی بی قرار.
با پاهای بی جان و سنگین،
لنگ...
«دیو»
مردی فریاد کشید،
صدایش در حیاط خانه پیچید،
گنجشک پرید،
شادی پر کشید.
پسرک تنها لرزید،
ترسید،
تهدید، تهدید، تهدید.
کسی اشک پسرک را ندید.
اما ای کاش کمی تردید.
پیرزن همسایه ناامید.
پسرک از خودش پرسید
آیا مرا ندید؟
دستی رفت به هوا،
کودکی رفت به فنا،
و...
«سرود سرور»
تو را می شناسم،
گویی تورا جایی دیده ام،
صدایت را شنیده ام.
تو از دل شاهنامه آمدی،
به دل انگیزی زال و رودابه،
به دلنشینی رستم و تهمینه.
روح نوازی، دل نوازی، چشم نوازی،
به مانند عاشقانه های سعدی.
آشنای دیرینه ای، با جان من قرینی،
مانند...
«قامت خمیده»
در غروبی تاریک نشسته بودم.
غرق در افکار.
دلشکسته از گذشته،
دلخوش به آینده.
تکیه کرده به سرو تنهای خانه.
زمستان شده انگار.
صدای قورباغه ها همه جا را پر کرده،
گویی سمفونی غم می نوازند،
و آرزوهایی که در دل رنگ می بازند.
اما مرا به صدای...
«سوگ»
نفسی به شماره افتاد و بی رحمانه از حرکت ایستاد.
اشک ها بی وقفه غریبانه باریدند.
ناله های سوزناک سکوت شب را دریدند تا بامداد.
«هیچ»
یلدا
اگر نباشد یار،
بلندتر بودن شب ،
آید به چه کار ؟
آن دم را غنیمت شمار ،
که باشی همنشین نگار.
«هیچ»
«نوید هامون»
می گذشتم از کنار آتشکده ی خاک خورده،
از این زیگورات اجدادی،
از میان دریاچه خشکیده.
همای بلند پرواز از اینجا پر کشیده.
پیر دیر مغان دلگیر و دلمرده.
آن سرو کهن هم پژمرده.
سوشیانت،
اناری کاشتم،
به امید ساخت دوباره.
کی شعله می کشد آتش خرد؟
تا...
«معجزه»
در نگاه پر از موجم،
در نفس آرامم،
در خیالم که پر از یاد توست،
به تو می اندیشم.
نه سالی،
نه فصلی،
نه ماهی،
لیک یک نفس بیشتر می ماندی؛
ای کاش!
اما تو نشانه بودی،
تو معجزه بودی،
که یعنی امید وجود دارد.
که یعنی عشق وجود...
«گرداب غم»
باز هم تنهایم در این قفس،
او نیست.
چه بی رحمانه نیست.
در افق دور دست زوال می بینم.
سخت می گذرد در قفس تن،
سخت می گذرد هر نفس.
آسمان تیره،
دریا غمگین،
چشمان من هم.
در فراق،
تنها می گریم در غروبی که می توانست دل...