متن علی مولایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی مولایی
شیخ وزاهد ازعبادت دست
بردارد چومن
گوشه ای بنشسته با حسرت
نگاهت
میکنم
شاعران دروصف تو شعرو غزل
گویندو
من
شکوه ها از جذبه ی چشم
سیاهت
میکنم
علی مولایی
ای که پنداری بدون تو فراغت
می کنم
دور ازآغوش تو احساس کسالت
می کنم
گررسد روزی که ازکویت گذرافتد
مرا
می زنم فریادو از شوقم قیامت
می کنم
چین زلفت را دو دین و صدخدا
دیدم دگر
بعداین ازچشم هندویت اطاعت
می کنم
مردم چشمت مرا بیگانه انگارندو
من...
معماری کن نقشه ی تنم را
دیوار آرزوهایم را
رج
به
رج
بچین
تابرج احساسم
ازملک آغوشت سر دربیاورد
علی مولایی
لب شراب آلوده چشمش مست
نگاهش مضطرب
بی گمان برهم زده میخانه ای دیگر
در این شهر
علی مولایی
خروس سحر
رسوائی ام را
جار می زند
آنگاه
که در کلبه ی آغوشت
نشنیده می گیرم
بانگ خروس را
علی مولایی
سوگند به آفتاب
که در حصار آغوشت
جز به افق چشمانت
بیدار نخواهم شد
بگذار
خروس سحر
بانگ بزند
رسوائی ام را
علی مولایی
کوچه های پیراهنت را
بیراهه می روم
تا در زندان آغوشت
به حاشیه کشیده شود
حرفهایمان
علی مولایی
رایحه ی حضورت
پرمیکند مشامم را
آن هنگام
که دررؤیا هایم
دستهایت را
حمایل می پندارم
برگردنم
علی مولایی
تو در کنج دلم
بنشین
که من بر این خراب
آباد
کسی را غیر تو
اینجا
رهش هرگز نخواهم
داد
علی مولایی
آغوشت را
چگونه روزه بگیرم
وقتی عسل چشمانت
دهان نگاهم راآب می اندازد
ومن
پنهانی قورت می دهم
طعم نگاهت را
علی مولایی
موسیقی بیکلام نگاهت را
در کدامین پرده می نوازی
که پلک ها
در انجمن چشمانت
می رقصند
✍ علی مولایی