دوشنبه , ۲۱ آبان ۱۴۰۳
مرگ چیزی را از من نخواهد گرفت... من تو را بوسیده ام:)...
من با تو هیچ یک از خیابان های این شهر را قدم نزدم. سر میز هیچ یک از این کافه ها مهمان لبخند تو نبودم. زیر هیچ بارانی خیسی موهایت را ندیدم. من از تو در دلم فقط یک جای خالی دارم، اما تو در تمام خاطرات من زندگی میکنی. و همین برای دوام آوردنم کافیست! دنیاکیانی...
به خیابان که میروی دلشوره میگیرم. راستش را بخواهی میترسم! مبادا از لای آن همه چشمی که تورا میبیند،کسی تو را نگاه کند و یا در خیال خودش تو را ببوسد. مبادا هنگام بوییدن عطرت چشم هایش را ببندد و یا تورا به دیگری نشان دهد. مبادا کسی غیر از من،تو را آرزو کند... کاش میشد زمان را نگه دارم تا تو رد شوی.دنیاکیانی...
زندگی دردهایش را دست انسان های ضعیف نمی سپارد، فراموش نکن! نسیم با گلبرگ ها میرقصد!طوفان با ریشه... دنیاکیانی...
هزار بار صدای در آمد. هر بار پای پیاده دویدم. هزار بار این در باز شد. هربار تو نبودی... دنیاکیانی...
در اولین سقوط... به بال هایت ایمان خواهی آورد. دنیاکیانی...
سوختنت را تماشا نخواهم کرد. اگر راهی برای نجاتت نباشد... با تو خواهم سوخت. دنیاکیانی...
در پس همهمه این همه درد لای این زخم عمیق پشت هرگریه و شب بیداری تو مرا زنده نگه میداری.... دنیاکیانی...
همه ما یک روز، یک جایی، با یک اتفاق، همه وجودمان را از دست داده ایم... بی آنکه قلبمان از تپش بایستد! دنیاکیانی...
فانوست را روشن نگه دار! شاید در انتهای این جاده، آرزویی به امید رسیدن تو دست خالی آمده باشد. دنیاکیانی...
پرسید: اگر روزی تورا ترک کنم! چه اتفاقی می افتد؟ با بغض گفتم: تو رفته ایی... و دیگر اتفاقی نخواهد افتاد. دنیاکیانی...
حرف هایی هست که هیچ گاه گفته نمیشود! ته دلت می ماند... بغض می شود... سنگت میکند.... دنیاکیانی...
تو جوانه خواهی زد...از همان جایی که شکستی! دنیاکیانی...
هر زن شروع یک شعر است... عاشقانه ایی به بلندای موهایش! کافیست بافتن را بلد باشی...دنیاکیانی...
رفتن همیشه نشان از دل کندن نیست! گاهی میروی.... تا مجبور به دل کندن نباشی. دنیاکیانی...
دوستت دارم.... و گره این عشق با دندان هیچ اتفاقی، باز نخواهد شد. دنیاکیانی...
زنان را مردان عاشق زیباتر میکنند، پشت زیبایی هر زن مردیست، که ساعتهادر آینه به او نگاه میکند.دنیاکیانی...
عشق را کسانی فهمیدند! که در میان انبوه مردم... معشوق خود را بوسیدند. دنیاکیانی...
اگر روزیکتابی درباره عشق بنویسم... تمام صفحه هایش را خالی میگذارم! و در آخرین صفحه مینویسم: عشق یعنی قبل از لب هایش،زخمهایشرا بوسیده باشی.دنیاکیانی...
روح های خسته بیشتر از جسم های زخمی محتاج آغوش اند... دنیاکیانی...
اما من در چشم های تو، خدایی را دیدم که همه میگفتند دیدنی نیست... دنیاکیانی...
من از تو به کسی چیزی نگفته ام! آنها تورا در چشم هایم دیده اند......
اگر روزی... از تو درباره من پرسیدند: بگو مرا دوست داشت...بی آنکه بخواهد آدم دیگری باشم. مرا در آغوش میگرفت، هرگاه شکسته بودم و مرا زندگی میکرد، حتی در بی حوصلگی هایش.... دنیاکیانی...
محبوب من: سرانجام روزی پازل بودنت را کامل خواهم کرد.حتی اگر مجبور باشم وجودم را برای تکمیلش تکه تکه کنم... دنیاکیانی...
میگویند در زندگی بعدی، آدم ها یکدیگر را نمیشناسند.... اما تو تنها نامم را بخاطر بسپار! هرکجای جهان صدایم کنی، پیدایت میکنم. دنیاکیانی...
آنان که در خلوت مرا دیوانه می خوانند از راز چشم های تو چیزی نمی دانند 🖊دنیاکیانی...
نامت را به تمام شعرهایم یاد داده ام از چشم هایت زیاد برایشان گفته امآنها بهتر از من با تو آشنایند شعری که تو را نمی شناسد مال من نیست 🖊دنیاکیانی...
زخم های عمیق زیادی روی تنم بود اما تو تنها زخمی بودی که به قلبم رسیدی... 🖊دنیاکیانی...
شکسته ام.... اما تکه هایم را به هم میچسبانم نه برای اینکه زنده بمانم برای اینکه زنده بمانی 🖊دنیاکیانی...