پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ببین چطورغرق شده امدر رستاخیر دست و برکه ی چشمت!مگر می شودخورشید را از آسمان تکاندکه تو را از من؟مریم گمار ۱۴۰۲/۱۰/۱۴...
مجال نوشتن نیستتکه های الفبا گم باید باز کنم پنجره رابا رفتار باد فریاد بزنممریم گمار...
بر سطح مُتورم شعربالا آمده از گلوی پنجره وتکانده بر سکسکه های یک در میانِ کاغذ های مچاله مریم گمار...
ذهنی مورب کشانده مرابه سطرهای میانیبه آخرین نقطه چین که با دهان بسته حرف می زندمریم گمار...
بگو لبخندت چند وجهی ست کهامان از آفتاب بریدهمریم گمار۱۴۰۲/۳/۲۸...
ایستاده ام بر پیشانی آفتابو نام تو مرور می شودبر حروف ناتمام کلمهکنار یاکوبسن ، بارت و سوسورتو می رقصی بر اندام شعرمریم گمار...
ودر یک دگردیسی مثل واژه های رسیده ،از لبانم می افتی بر لختگی حجم.مریم گمار ۱۴۰۰...
بگو در کدام سطح بایستم !در مُعاشرت کدام رگکه نور بپاشد بر اضطراب صورتمو ذائقه پر شوداز طعم ژرف ترین بوسه،مریم گمار ۱۴۰۰...
ای رویای سر به زیر،آواز قناری به وقت بی کسیغم را در پاگرد حادثه رها کنمریم گمار...
باید بایستمبه تکاندن شانه هاتتا به شکلی منحنی غبار از تن در آوریوعبور کشیده لبخندمبه بهترین حالت در اعماقت معنا شودمریم گمار...
بگو برحواس کدام شب نشستی!که نستعلیق انگشتانمدویده بر زجری مشوشکه از بلندای قامتت بیرون می زندمریم گمار...
حالا به هر سمت بدومروشنی ترانه ات تمام نمی شود در من!مریم گمار...
باید برگردمبه لهجه ی پست مدرن شکفتن!تا فاصله را بردارم از چشمه های روانو بچکم بر گلوی مشبکِ زمینکه زیبایی اش را از تو می گیرد مریم گمار...
جیغ می کشد دشت تا سکوت پنجره در فرم دیگریگل بگیرد در صورت بادنور را کشیدهبه آبی رگ ها...با نبضی تندمریم گمار...
بگو!کجای کلمات بنشینم به رُستنکه رد پای تو نباشدمریم گمار...
ای بغض فروخورده ی کلمات !بگو چقدر مانده تا برسمبه دست های یقین؟!وقتی پای بهاربه سطر تردید باز شده استمریم گمار...
به تکامل رسیده بود،به نور وبه هیات شکوفه ای در باد می رقصید،درحد فاصل آب واتش و مرا به تقویمی سبز فرا می خواندمریم گمار...
ببین چگونه!پایم به خیابان تو می چرخدبه دقیقه ها.تا حدود بختماز چشم های تو بگذردو هربار به شکل تازه ای هجا کند دوستت دارم را مریم گمار...
باید بی خیال شوم!بی خیال زخم های کهنه و روایت ها سوخته.مریم گمار...
بگو چند لب خند به نیم رخِ روز ببخشم؟ که بابونه از هفت جهت، از آستین باد بریزد و نامِ تو تشدید شود بر حواسِ آفتابی ام در ساعتی که رگ هات روشن ترند. مریم گمار...
گردن چرخانده ای به اضطراب در پس حفره های مجروحصدا میزنی مرا ای بابونه اندوه بگو چگونه بسرایم ؟فوران اشک در صدایت راکه شکل در همی از ایستادن بادیجلوتر بیابه موازات لب های پنجره حالا بگو در این تخیل غلیظدر انتظارِ کدام اشاره ی باران باشم ؟که از بسامدش رنجی ناگزیر بر سرم نریزدوپرت نشوم بر شمایلِ تاریکیکه ذهنی مرطوب را پس می دهدبگو درطبیعت تو !به کدام جهت شعله بگیرم؟تا طلوع کنم بر نیم رخ کلماتواز کهکشان...