هستی وُ در جهان من جشن است نیستی... خاک بر سرِ عالم
سر قرارم و آهنگ می زند باران به راهِ آمدنت چنگ می زند باران به سقفِ آهنیِ ایستگاهِ تنهایی شبیه هق هقِ آونگ، می زند باران به من که خیسم از این گریه های ابر شده تگرگ می شود و سنگ می زند باران و شالِ آبیِ من لک به...
وای از حسودِ عشق که با آن دو چشمِ تنگ چیزی به من نداد به جز حسرتی قشنگ حسرت برای بوسه و آغوش و عیش و نوش بر تختِ پادشاهیِ عشقی شراب رنگ معشوقِ بی لیاقتِ من عاشقِ تو شد لعنت به چشم های قشنگت زنِ زرنگ! از جزییاتِ مسئله...
قسم به عشق ، که دنیای من اگر دنیاست بیا برای تو باشد هر آنچه در فرداست که عمر من ، صد و پنجاه سال اگر باشد تمام عمر ، فقط فرصتم همین حالاست به قدر لذّت یک لحظه چای نوشیدن به برکتِ گل سرخی که نقش فنجان هاست چقدر...
مرورِ عکسِ تو زیباترین یقینِ من است همیشه یادِ تو در چشمِ دوربینِ من است میانِ این همه غم دل خوشم که حدّاقل غمِ ندیدنِ «تو» حالِ بهترینِ من است چقدر عاشقِ آن لحظه ام که چشمانت نشسته آن طرف و محوِ آفرینِ من است زبانِ بازِ من و حرف...
چقدر عاشق و معشوق مرده اند، امّا هنوز هم که هنوز است عشقِ شان باقی ست
به شاعرانِ.. . ببخشید: ماعرانِ عزیز، بگو چه کار کنند این همه جوان عزیز که ذوق آینه شان کشته شد به سنگ شما؛ - کهن گراییِ تان - «در گذشته»گان عزیز! به آن بلاغت مجروح روح تان لعنت! چه ظالمانه تلف می شود زمانِ عزیز، برای نقدِ همان «اضطراب سبکی...
و پرسشی ست قدیمی که همچنان باقی ست که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی ست «نبودن» از همه جا مثل سنگ می بارد به بودنی که فقط تکّه ای از آن باقی ست چقدر عاشق و معشوق مرده اند، امّا هنوز هم که هنوز است عشقِ شان باقی...
کبود و سرخ و بنفش و ... هزار رنگ تر از این جناب جنگ! بفرما جهان قشنگ تر از این