متن مریم گمار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مریم گمار
ببین چگونه!
حروفِ الفبا بر سطرها کش می آیند
تا برسند به زاویه ی تصدیق.
و طرحی تازه شوند بر مردمکِ چشم هات
این موی رگ های عصیان!
مریم گمار
دست بکش به حروفِ جویده
به رگ های متروک
تا بیرون بزنم طیف طیف از منشورِ پنجره
بر گیلاس های امید
مریم گمار
ای دقیقه های روشن در زیباییِ رفتار!
بگو چگونه ذره بتکانم!
از سایه
که از هر دریچه ممنوعه یی می ریزد
در حصارِ تاریکی
مریم گمار
می تازه!
به رستگاری کلمه رفته بودی
به ضیافتِ یک بوسه!
تا ریشه بگیری در طلیعه ی نور
و به نمایش بگذاری
شکلی از مجالِ بودن را
مریم گمار
گردن چرخانده ای به اضطراب
در پس حفره های مجروح
صدا میزنی مرا
ای بابونه اندوه
بگو چگونه بسرایم ؟
فوران اشک در صدایت را
که شکل در همی از ایستادن بادی
جلوتر بیا
به موازات لب های پنجره
حالا بگو در این تخیل غلیظ
در انتظارِ کدام اشاره ی...
جلوتر بیا
به موازات لب های پنجره
حالا بگو در این تخیل غلیظ
در انتظارِ کدام اشاره ی باران
باشم ؟
که از بسامدش
رنجی ناگزیر بر سرم نریزد
وپرت نشوم بر شمایلِ تاریکی
که ذهنی مرطوب را پس می دهد
مریم گمار
گردن چرخانده ای به اضطراب
در پس حفره های مجروح
صدا میزنی مرا
ای بابونه اندوه
بگو چگونه بسرایم ؟
فوران اشک در صدایت را
که شکل در همی از ایستادن بادی
مریم گمار
بگو درطبیعت تو !
به کدام جهت شعله بگیرم؟
تا طلوع کنم بر نیم رخ کلمات
واز کهکشانی عبور
مریم گمار
ای سطر سر به زیر
آویخته بر تلألو ماه
قد کشیدن تو بر ناخودآگاهم را
برگردن کدام حروف معاصر بیاندازم؟
که سبز شود اندیشه اش
در خاک های نابارور
مریم گمار
ای یاس در هم تنیده ؛
ظرافت لبخندی در عبور!
به دیدنم بیا!
صدا بزن مرا
که در ادامه ات نشسته
هزار ناگهان تازه
مریم گمار
می بینی ؟
این نشانه ها؛
از سمت تو،
عبارتیست از نو
که خواب ِواژ ه های گداخته را بهم می زند
مریم گمار
ای روشنایی بالنده
در گلوگاه پنجره!
ببین که لبانت
رسیده به غشای گردن،
هنوز می پرسی،
چرا در حدود رگ هام شناوری
مریم گمار
بگو از اِنکسار کدام اضلاع
به نبض جنون می رسم
که رِد انگشتانت نَمانَد
بر اندام زمین
مریم گمار
ای ستاره ی مست
نشسته بر استخوان شب
بگو چطور ریشه گرفتی از بطن آسمان
در ریزش این همه درد
نمی بینی که دریچه ها
متن را طرد میکند
مریم گمار
حالا بگو
به کدام روزنه بگریزم؟
که ابر بر سرم آوار نشود
وخواب پوسیده زمین به مرگ نرسد
مریم گمار
بگذارپوست بیندازد گونه ی درخت !
در این فصل بی سایه
ومن برگردم به بند ناف
به برگ های بهار
که لب های این قرن به لکنت افتاده
مریم گمار