آمدى جانم به قربانت، ولى بمان! ماندنت آنقدر شیرین است، که تمامِ دیر آمدنت را یک تنه جبران میکند!
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند! دلمان تنگ شد وُ قافیه ها ریخت به هم من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق! پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم........؟
هر شب سرم را روی شانه ات میگذارم یادم می افتد نیستی سقوط می کنم......
بعضیها هم هستند که به نظر فراموششان کردهایم اما وقتی حرفشان به میان میآید دیگر نمیتوانیم لبخند بزنیم !
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد!
وقتی همه چیز خوب و خوشه، زندگی کردن هنر نیست.
بالاخره همه یک روزی می میرند و صد سال که بگذرد ، دیگر هیچ کس درباره ی این که دیگران که بودند و چطور مردند سوال نمی کند، پس بهتر است همان طور که دلت می خواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری!
باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد به دنیا می گویم خداحافظ!
به دست ها بیشتر از قلب باور دارم دستش را که میگیری قلب ... با سرعت بیشتری شروع به تپیدن می کند
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم دید مرا که بیتوام گفت مرا که وای تو!
دلم می خواهد موهایت مرا بپوشاند با نقشه ی سرزمین های جدید تا هرجا که می روم به زیبایی موهای تو باشم
هیچ قول مردانه ای به نتیجه نمی رسد بیا برای با هم بودن زنانه تلاش کنیم !
این منم، خسته در این کلبۀ تنگ جسم جامانده ام از روح جداست من اگر سایۀ خویشم یا رب روحِ آوارۀ من کیست؟ کجاست؟...
پیشه ام نقاشی است: گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود...
یادمان باشد شازده کوچولو پرسید : کی اوضاع بهتر میشه؟ روباه گفت : از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره !
ای شده شٖیفتهٔ گیتی و دورانش دهر دریاست بیندیش ز طوفانش نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
از گلی که نچیده ام عطری به سرانگشتم نیست خاری در دل است.
همه چیز از جایی شروع شد که گفتی دوستم داری! گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی بهانه ای کافیست...
یکی آمد جایت را بگیرد هر چه کلنجار رفتم با دلم نشد تازه فهمیدم چه حجمی دارد خاطراتت........
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم...
هر روز با تو قدم میزنم پارک می روم حتی یادم هست گفتی: دوستت دارم اما نمی دانم چرا صبحانه را با من نمیمانی از خواب که بیدار می شوم ، نیستی...:
گفته بودی که به فریاد تو روزی برسم کی به فریاد رسی ای همه فریاد از تو ...
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ ...
-ما مست از سخنانی هستیم ؛ که هنوز به فریاد در نیاورده ایم !. مست از بوسه هایی هستیم ؛ که هنوز نگرفته ایم….