پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خسته بودم خیلی خسته...دوست داشتم در کوچه ها قدم بزنم، زیر درخت های زرد شده. دوست داشتم حرف بزنم حتی با خودم؛ اما من مرده بودم!مدت هاست که زیر انبوهی از غم و درد دفن شده بودم! و مدت هاست که به دنبال جنازه ام میگردم.هرچه میگردم انگار فقط به دور خود چرخیده ام! دلم میخواست وقتی جنازه ام را پیدا کردم، او را آرام در آغوش بگیرم و زیر گوشش نجوا کنم:- شاید تو را گم کرده باشم، شاید به تو بی توجه بوده باشم؛ اما من همیشه دوستت داشتم و دارم. اکنون آ...
ناخواسته خلق شدی؛ولی میتونی با خواست خودت دنیای قشنگی بسازی...
وقتی میخنده،احساس میکنم خدا قلبمو نوازش میکنه!...
حتی اگر از هم قهر و دلخور باشیم ؛بازم اگر یکیمون یچیزیش بشه، نفر دومی واسش جون میده !عشق یعنی همین رفیق....
وقتی خدا رو بابت ،تمام نعمت هایی که بهم داده شکر می کنم ؛تو رو هزار بار حساب می کنم محبوب من...-نازنین رامی نیا...
تو فقط حس می کنی که زخمات خوب شده؛ وگرنه تا یکی بهت تنه میزنه ،دوباره سر باز می کنن!نازنین رامی نیا...
در طبیب خانه،طبیبی مرا از نظر گذراند.استتوسکوپ را،روی قسمتِ چت قفسه ی سینه ام قرار داد؛با خنده به تپش های نامنظم قلبم گوش سپرد.چشم هایم را وارسی کرد،دو انگشت اشاره و وسطی اش را، روی نبض شاهرگم نهاد.سری تکان داد و لب گشود:- تب داری؛ تو تب عشق داری! دوای تو نه منِ طبیب هستم و نه طبیب خانه، دوای تو معشوقی است که در چشمانت درحال قدم زدن و در قلبت درحال ساختن خانه ای برای خودش است....
من فوبیا دارم!فوبیا یک نوع واکنش ترس شدید، بیمارگونه و غیر منطقیه!و من به این بیماری مبتلا شدم.مبتلا به فوبیای نشنیدن صدای نفس هات، فوبیای لمس نکردن دست های مردونه ات، فوبیای نداشتن آغوش آرامش بخشت، مبتلا به فوبیای ندیدن چشمات...!♡...
برق نگاهت، افزایش می دهد پمپاژ قلبم را ......
من در این سال تو را بیشتر دوستت دارم.با شکوفه های بهار،عشق تو دوباره در دلم گل میدهد؛در تابستانش گرمای عشقمان ،مانند خورشید بر سایه ی زندگیمان پرتاب میشود.در پاییزش اولین بارش عشق، چترمان را خیس میکند ؛و در سرمای زمستانش حلقه ی دست هایمان قلب عاشق ما را گرم نگه میدارد....
اشک هایم تمام شدند؛ چشم هایم دگر خون می بارند!...
بگذار این بار دقیقه هایی بیشتر، در خماری چشمانت خیره شوم . شاید فردایی که آغاز می شود؛ نفس هایم برای همیشه خوابیده باشند!...
تلخی نگاهت مانند قهوه! شیرینی لب هایت مانند عسل، چه تضاد زیبایی ایجاد کرده است؛ طول راه چشم تا لب هایت....