در طبیب خانه، طبیبی مرا از نظر گذراند. استتوسکوپ را، روی قسمتِ چت قفسه ی سینه ام قرار داد؛ با خنده به تپش های نامنظم قلبم گوش سپرد. چشم هایم را وارسی کرد، دو انگشت اشاره و وسطی اش را، روی نبض شاهرگم نهاد. سری تکان داد و لب گشود:...
فَصلِ پیدایشِ عِشق است و به آن دِل بَستیم صبح پاییز و تَبِ عِشق، چِشیدن دارد... ️ ️️️