جای نوازشت بر تنم شکل مرغ دریایی سفید لانه کرده ست در پیچش گردنم می دانی قبل تو کبوترهای کاغذ ی فرم نوازش بودند با هر طوفانی پاره پاره رد نوازش بر تنم بریده بریده می دانی مهم این است هنوز مرغ ها ی دریایی با ما شنا می کنند
بگو چه کنم با این همه پناهنده که در من غرق شده اند؟
هر روز خودم را به خارج پنجره ام پرت می کنم و لحظه ای بعد با یک پیچک کوچک پیچیده شده به روزمر گی باز می گردم و رنج مردمی را می بینم که مثل گربه ای از سقف آویزان شده اند تمامی این شهر از سقف آسمان اش آویزان...
مهم این است هنوز مرغابی ها با من شنا می کنند
نگاه کن که چشم ها چطور خاک می شوند چگونه لحظه های بدن خاطره خاطره بر باد می روند -دخترم ! ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته است خسته ام- از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می امد بوته های سبز نعنا را کنار قبر...
من معاصر پیاده روهای پر از چاله چوله ی تهرانم من معاصر درخت های قطع شده ی ولیعصرم معاصر قانون های یک طرفه ام و خیابان های چند طرفه معاصر عاشورایم و حلوا و نذری... معاصر روز دخترم!
درست است آب از سرمان گذشته اما تا به این حد؟ صدای مردمی می آید زمزمه ی گفتگوهایی از پیش تعیین شده چرا آدم های دنیا تمام نمی شوند؟
تو با انحنای بی نتیجه ی ستون فقرات من چه کردی که دیگر راست نمی شوم با بوسه های من بر شیار چانه ات چه کردی که روی زمین ریخته شده اب شده بخار ابر پشتِ پلک هایم -خیر قربان مشکل روس ها نیست مسئله بیماری مختصری ست که علیا...
لکنتت زبان من است وقتی نمی بینمتت
صلح مثل یک دسته گل روی مزار تنهاست