بر من از خوی تو هرچند که بیداد رود چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود.........
جان آدمی با درد سرشته اند با درد زاده می شویم و با درد... نه تن میمیرد ماهیچه هایش از هم می گسلد رگ هایش کرم هایی گرسنه می شوند ویکدیگر را می بلعند جان اما زنده می ماند، و برای ابد درد میکشد.... چه قدر راه می رویم حرف...
دنیا جای خطرناکیه نه بخاطر کسایی که کار بد میکنن بلکه بخاطر اونایی که میبینن و کاری نمیکنن
هر چقدر بگوییم تنهایی خوب است، آخرش روزی قلب ات برای کسی تندتر می زند
ما همیشه از چراغ سبز خوشحال میشیم اما یه وقتایی هم هست که دعا میکنیم همه چراغا قرمز باشن تا چند ثانیه بیشتر کنار اونایی که دوسشون داریم باشیم...
گاهی وقتها آدم دلش میخواد با یکی، دو کلمه حرف بزنه...! ولی خُب اگر یکی نباشه که اون دو کلمهی اونو بشنوه، میدونی چی میشه؟ با خودش میگه...من چرا باید دنبال یکی باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصلا خودم میتونم با خودم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم...
در خموشی های من فریادهاست آنکه دریابد چه میگویم....... کجاست..؟
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی گر از یادم رود عالم ، تو از یادم نخواهی رفت
ما همه مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است ، زندانهایی گوناگون ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند وبا آن خودشان را مشغول می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم می کنند و بعضی ها ماتم می گیرند ولی اصل...
زندگى چه بسا آسان تر می بود اگر تو را ندیده بودم فقط این که در آن صورت دیگر زندگى من نبود..
پدرم میگفت به اندازهای به بچههات پول بده تا یه کاری بکنن، نه به اندازهای که هیچ کاری نکنن..!
همیشه حرفی که میزنی مهم نیست گاهی حرفی که نمی زنی مهمه.
برای کسی که تنهاست آینه تنهایی دیگری ست.......
ما چنان زندگی می کنیم که گویی همواره در انتظار چیزی بهتر هستیم آرزو می کنیم که ای کاش گذشته باز گردد و بر آن حسرت می خوریم
من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می کنم ویرانه ای را اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می کنم کاشانه ای را
هر کسی یه اسم توی زندگیش هست که تا ابد هر جایی بشنوه، ناخودآگاه بر می گرده به همون سمت یا از روی ذوق ؛ یا از روی حسرت و یا از روی نفرت !
هر صبح آفتاب از نخستین برگ شناسنامه ی تو سر می زند... تقویم زیر پای تو ورق می خورد...
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند و رفت… امید آخرین اگر تویی! برای من بمان…..
نمیخواهم تخت جمشید باشم مردم در من عکس بگیرند میخواهم قلعه قورتان باشم در کویری گمنام دور از چشم میراث فرهنگی چند خانواده در من زندگی کنند.
از تمام کسانی که با من نامهربان بودند، متشکرم آنها به من اهمیت مهربانی را یادآوری کردند.
روح شاعر در پی تماشاچی می گردد. حتی اگر این تماشاچیان چیزی جز تعدادی گاو وحشی باشند هم اهمیتی نمی دهد.
ذهن انسان به خودی خود و به تنهایی می تواند از بهشت٬ جهنم و از جهنم٬ بهشت خلق کند.
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست!
هیچ وقت بی خداحافظ کسی را ترک نکن نمی دانی چه درد بدی است پیر شدن در خم کوچه های انتظار ورود